یه روزی منم و گیبسون کاستوم دهه۶۰ و یه منظره ناب?کانال:https://t.me/tonnel42
توسکا
خنده،گریه،گریه،خنده.تناقض آدمی با همین آغاز می شود.آن هنگام که به زمین پا می گذاریم با گریه آغاز می شود.به آغوش مادر پناه می بریم.انسان همیشه دنبال آغوش است!راستش با کمبود آغوش نمی دانم باید چه کرد.دست ها زیاد اند اما هر دستی برای هر آغوشی ساخته نشده است.بوسه،آغوش و لمس!بزرگی می گفت زمانی که احساسات توانایی بیان شدن را ندارند تبدیل به اشک می شوند.درباره عشق هم همین احساس را دارم.امروز مرا ببخشید.حوصله تمییز دادن عشق و دوست داشتن را ندارم.نمی خواهم در عمق شنا کنم.راستش خسته شده ام.این بار در سطح چند کلمه ای می نویسم تا شاید نجات بخش نفس های گم شده ام در عمق باشند.
نمی دانم خوشحال باشم یا غمگین اما به تازگی متوجه شده ام که هرچه بیشتر دیگران را درک کنی تنها تری.خب این در نگاه اول بسیار مضحک به نظر می رسد که چرا و چطور اینگونه است.باید خدمتتان عارض شوم که خودم هم هیچ اطلاعی ندارم.اینجا هم تنهایی درک درستی می خواهد.باید دانست منظور از تنهایی چیست.
گاهی اوقات برای آدمِ بد داستان دلت تنگ می شود.تو چه هستی که برای من هم یکبار دلت تنگ نشد؟تو که تنهایی به مسیرت ادامه دادی و بی خبرتر از همیشه از توام اما من همینجا،لا به لای این سطر های نوشته شده و دربین کاغذ های دفترم ایستاده ام و به لب های خاموش تو چشم دوخته ام.انگار با دیوار حرف می زنم.سادگی انتها ندارد نازنین.در خیابان یک طرفه به سمت تو راندم.احساسات وصف ناشدنی اند اما چه خوب بود اگر من هم نمی توانستم بنویسم.حتی در نبودنت هم در نوشته های من جاودانی.نمی دانم چرا این طور است اما باید نوشت.باید نوشت باید خواند باید با جای خالی نبودنت حرف زد تا شاید اندکی از درد را بکاهد.در ذهن من خاطرات،فرشته مرگ من اند و تو خود خوب می دانی که چقدر استادی در گذشتن از آدم ها.این احمقانه است که با تو طوری رنج می کشیدم و بی تو،طوری دیگر.بیا این را بپذیر که زخم هایت بر پیکر من خوب نخواهد شد.
نازنین حالا که من نیستم اما این را بدان آدم ها در مقام عاشق در پی معشوقشان بی دفاع ترین اند و از مگو ترین رازهایشان را با معشوقه شان در میان می گذارند.این سخت دردناک است که روزی بر علیه شان استفاده شود.حرف ها بسیار است.بسیار.به انتهای این نوشته که رسیده ام در سرم یک"که چی"بزرگ می درخشد.شاید تمامش را پاک کنم.نمی دانم که چی اما به خاطر زیبایی موسیقی ای که به تازگی شنیدم این را اینجا از خودم باقی خواهم گذاشت.
خواستم مثل آسمان باشم
منجی شهر نیمه جان باشم
آشیان پرندگان باشم با همین
دست خالی و سردم
ادامه حرف هایم را به ناجی می سپارم.باقی حرف هایم در وزن و قافیه صورت بهتری دارند:
مطلبی دیگر از این انتشارات
وقف لازم
مطلبی دیگر از این انتشارات
مجموعه نامههای برای خودم به قلم استاد محمدامید حقپناه
مطلبی دیگر از این انتشارات
رفتن