تو تلخی مثل قهوه.... من دوستش دارم:)

مهر و موم
مهر و موم

-من متاسفم
نمیتونم ازت متنفر باشم
پس بیشتر از قبل عاشقت میشم و عاشقی میکنم
'حتی با نبودنت و موقع هایی که ازم دور میشی '


کاش این حرفا رو بهش مستقیما میتونستم بزنم
هر باری که حس میکنم مزاحمم
یا اینکه به هرطریقی احساس میکنم دارم بهش اسیب میزنم
از خودم و قولی که دادم متنفر میشم..
«نمیزارم عشقم بهت اسیب بزنه»
ولی نمیدونم چرا از «او» نمیتونم متنفر باشم ، هر چند که وقتی دره هارو میبینم فریاد بزنم ازش بدم ، مدام تکرار کنم اینو و بهش فهش بدم..
شاید کائنات دروغ هارو باور نمیکنن؟!
من نمیتونم ازش متنفر بشم و از طرفی نمیدونم چرا دارم بیشتر عاشقش میشم و میون ناروا هایی که نصیبش کردم داد میزنم، سلول های منم متعلق به توعه!
دوستت دارم، حسی که تو کلمات نمیگنجه!
لاشی، تو به من یاد دادی شده یکم بیشتر مراقب خودم باشم، به من یاد دادی، به خودم اسیب نزنم...
تو به من یاد دادی، ادما همیشه خوب نیستن، یاد دادی هدف داشته باشم، خودم باشم، حیات داشته باشم، برای من، اغوش ها، بوسه ها، و چشم ها رو خاص کردی..
تو به من خیلی چیزا دادی، یک جورایی به من معنی دادی!!!
ازت ممنونم..
راستش، هیچ وقت قرار نبود بهت زیاد وابسته بشم، یا اینکه قرار نبود، منم به تو تملک داشته باشم.. هنوزم میتونم با صراحت بگم ندارم، حس من یه حس ناشناختشس، حس من یک درده،از وقتایی که میم مالکیت رو توی حرفات نمیبینم، از وقتایی که حس میکنم «او»فراموش کرده که من پذیرفتم تماما مال اون باشم...
من خیلی خستم، نه ازچیزایروز مره و عادی، نه از ایگنور های همیشگی مدرسه و جمع ها، نه از نادیده گرفته شدن های تکراری، من خسته ام از اینکه تو منو از خودت منع کنی، از اینکه عاشقت شدم!!!! و عشقت انقدر طعم ناب قهوه رو داره..
اره خستگیم هم همینجاشه، که من ماله توعم ولی تو مالک من بودن رو از توی برنامه هات حذف کردی.
اوه، من دوباره شروع کردم درباره «او» وافکارش داستان بسازم؟! راستش، اینا همش یک شایده،، من فقط زیاد دلتنگم همم...
ولی،
دلم برات تنگ شده
سوم شخص مفرد عزیزم،
قول هایی که بهم دادی رو یادته؟!
مثل من بدقول نباش...

برای «او»وقتی میدانم اکنون نمیخواند
از ملکش،روح و جسم و جان یک عاشق



به تاریخ: ۱۴۰۲/۲/۵