درون کلمات زاده شده ایم... ?
دستان خالی
دستان خالی ام را بگیر !
دستم را بگیر که خالی است از مهر، خالی ام از وجودت. دستم را بگیر تا دور شویم از هرچه که تلخ است و تلخ می کند کاممان را
دستان خالی ام را بگیر !
می خواهم امشب دست پر به خانه بروم
می خواهم امشب در حالی که در کوچه های تاریک و خلوت میرقصم دستت را در دستم داشته باشم
می خواهم امشب تو را برسانم به خیال
میخواهم انقدر دستانت را بفشارم تا دیگر سرمای زمستان به خودش اجازه ندهد از کنارت رد شود
امشب انقدر فاصله ی بین دستانمان کم شده که می توانم بلند بلند بخندم
بلند به دنیا بگویم که دست در دست اسمانیان گذاشته ام
دستان خالی ام را بگیر !
می خواهم امشب دست پر به خانه بروم...
مطلبی دیگر از این انتشارات
خاطرات اولین حضور من در بیمارستان و نامه ای به آنولین
مطلبی دیگر از این انتشارات
نامۀ سوم: دو هفتگی
مطلبی دیگر از این انتشارات
تو چاقویی هستی که من در درون خودم میچرخانم.