دوست داشته شدن| شعر

وقتی کم آوردم به جایم سخت جنگیدی
من زهره‌ام می‌رفت و تو حتی نترسیدی

گفتم که خوبم تو ولی حال بدم را باز
از چشم من با یک نگاه ساده فهمیدی

من صادقانه می‌نویسم خوب شد حالم
هر بار تو حال مرا با ناز پرسیدی

دانه به دانه اشک تا پیش تو باریدم
دانه به دانه اشک را از گونه‌ام چیدی

من خویش را تنها فقط در چشم تو دیدم
احساس بودن داشتم من را که می‌دیدی

در گوش تو از عرش خود انگار می‌گوید
من خالقت بودم ولی او را پرستیدی

هر بار که دادی زدم یا زخمی‌ات کردم
جای تلافی، مهربان ماندی و سنجیدی

حتی نمی‌خواهی که بر روی زبان آرم
تا آمدم عذری بخواهم زود بخشیدی

هر بار نقشی تازه از زیبائیت دیدم
هر بار تو چه مست و چه هشیار خندیدی

تنها کسی هستی که هر شب زخم‌هایم را
جای نمک پاشیدنی با غصه بوسیدی

از انزوایم دور و اهل جمع هم گشتم
وقتی میان جمع با من گرم رقصیدی

اصلا نمی‌دیدم که رنگی جز سیاهی هست
تو آمدی بر روی بومم رنگ پاشیدی

من از جوانه کردنم دل کندم اما تو
با صبر بر این خاک سرد و مرده باریدی

یخ‌ کرده بودم آن‌چنان که حس نکردم هیچ
کی آمدی گرما شدی و نور تابیدی

هر بار دیدی آسمانم خالی از نور است
اطراف من چون خوشه پروین درخشیدی

در برف هم لرزیدی و دیدی که می‌لرزم
اما کتت را دور من در برف پیچیدی

یکبار هم حتی نشد که حس کنم این را
که من کمی زنجیده‌ام اما نرنجیدی

من هیچ کاری که نکردم پای تو اما
تو پای من در خون خود تنها نغلتیدی

عاشق شدم که محو گردد نامم از دنیا
من آدم برفی و تو گرمای خورشیدی ...

۱۴۰۴.۳.۵

اصفهان. سجاد