به شعر علاقه دارم، فعلا همین
دیت اول| شعر
قصهات دور و دراز و من شبیه بچهها
از قلم ننداز چیزی؛ وقت دارم تا ابد
تا میان حرفهایت چشم در چشمم شوی
در دلم انگار صد پروانه پر پر میزند
کافه با این حال و حسش کاملا مغلوب توست
هر چه دور توست با نبض تو اصلا میتپد
ناز میبارد زمین از هر چه داری میکنی
بس خریدن دارد این ناز و من اما نابلد
لعنتی با خندهات هر بار مستم میکنی
خود نمیگویی که آخر هوشم از سر میپرد؟!
اسموتی و شیک و کاپوچینو و تک یا دبل
پیش دلچسبی صحبتهایت از رو میرود
من تصور میکنم با تو اماراتم ولی
تو سخن میگویی از تحریم و اوضاع و اسد
میدهی توضیح که امکان ندارد معجزه
باشد اما چشمهایت روح در من میدمد
ساعتت را چک نکن تا صبح صحبت میکنیم
صاحب کافه اگر چه از سرش مو میکند
زیر نور زرد در ماشین بغل کردم تو را
بوسهای و بهترین شب هم به پایان میرسد
میروی و اشک میریزم که ما دور از همیم
کاش میبردی مرا ... لعنت به این دنیای بد
ساعت سه، نیمهی شب، من نرفتم خانه چون
در همین ماشین شمیم ادکلانت میوزد ...
۱۴۰۴.۳.۲۱
اصفهان. سجاد حاجیان

سجاد.
مطلبی دیگر از این انتشارات
ارزانی داشتن عشق
مطلبی دیگر از این انتشارات
ترمیم| شعر
مطلبی دیگر از این انتشارات
گمشده ات در زمان