"شاید از سرد شدن چای هایمان شروع شد؟"
زندگی!؟
قبل ها فکر میکردم نباید نا امید شد.نباید گریه کرد.نباید غم داشت.نباید پوچ بود.
ولی هرچه که گذشت امید با ناامیدی،خنده با گریه،شادی با غم و سرشار با پوچی برایم معنا پیدا کرد!
با این دیدگاه جدید دنیا جای دیگری شد. نه اینکه جایی شود پر از زیبایی و خوبی,فقط احساس خوبی داشتم که دنیا را همانطور که بود و هست پذیرفتم و فهمیدم نباید چیزی حس نشده , شنیده نشده و دیده نشده نادیده گرفته شود.
خودمان را نادیده بگیریم که چه؟ با این کار به چه چیزی خواهیم رسید جز اینکه خودمان را گم کنیم؟
غمگینی ؟باش
شادی ؟شادی کن
حوصله ایی نداری ؟ کاری نکن
دلت گریه میخواهد ؟گریه کن
چیزی خنده دار است ؟خب بخند
و بگذار احساس شود تمام چیزهایی که گاهی سعی در انکار آن داشتی.
اگر به قولی چیزهای بد را نادیده بگیری و از آنها فرار کنی,چنان غرقه در انها میشوی که سخت میتوان راه نجاتی یافت.
پس زندگی کن همانطور که باید, نه فرار به بهشتی که جهنم را در خود میپروراند.
.
.
.
.
(فکر کنم اینبار خودمو پیدا کردم)
مطلبی دیگر از این انتشارات
نامه ای به تو مادر فروردین _نامه (۲)
مطلبی دیگر از این انتشارات
پشت میز های خالی!
مطلبی دیگر از این انتشارات
دیوار...