غزلی در نتوانستن

زری عزیزم
اول سلام
از صبح که بیرون‌ بودم‌ الان رسیدم‌ خونه. اولین کاری که کردم‌ باز کردن ویرگول بود.یه حسی بهم میگفت اینجا برای من نامه ای باید باشه. انتظار هر نامه رو داشتم‌ جز خداحافظی. البته توی چت این پیغام رو داده بودی. ولی از طرف من بی جواب موند. چون تو موقعیتی نبودم که اصلا بخوام‌بهش فکر کنم. فکر کردن به مرگ‌ برام محتمل تر بود تا جدایی. تا حالا دو بار اتفاق افتاده بود که به این‌فکر کنم که ممکنه از دستت بدم.
اولیش کرونا بود. تو وقتی کرونا گرفتی که هنوز هیج ذهنیتی ازش نداشتیم. اون وقتا کرونا یه درجه از مرگ مغزی کم خطرتر بود. اونم واسه تویی که ریه ت درگیر شده بود. تو خونه بستری بودی و اونجا اولین باری بود که به این فکر کردم که اگه نباشی چی میشه.
اون وقتا خیلی از آشناییمون نمیگذشت. هنوز یک‌ سال نشده بود. ولی تصور دنیایی بدون تو خیلی برام سخت بود. یعنی چی که من نتونم باهات حرف بزنم. به این‌فکر میکردم که اونجوری تو اصلا منو میبینی؟ من بعد تو بایستی چیکار میکردم. ترجیح دادم‌ اصلا بهش،فکر نکنم. همونطور که واسه خودم‌هر بار به مرگ و بعدش فکر میکنم، به خودم‌میگم بیخیال بهش فکر نکن.
بار دومی که دیدم دارم از دستت میدم رو نمیتونم اینجا بنویسم. ولی تو قطعا متوجه میشی منظورم چیه. اونجا بهم گفتی این جداییمون موقته. ولی از نظر من مهر باطلی بود بر همه ی اون دنیایی که ساخته بودیم. تنها خوبیش این بود میدونستم هستی. وجود داری‌. ولی اون آینده ای رو که میخواستیم‌ دیگه هیچ وقت بهش نمیرسیدیم.
و الان سومین باره که دیدن اون پیام و این نامه باعث شد به این‌موضوع فکر ‌کنم.
زری عزیزم.
آدما وقتی میخوان یه رابطه ای رو شروع کنن یکیشون پیشنهاد میده و اون یکی قبول میکنه‌. یکطرفه نمیشه هیچ چیزی رو شروع کرد. وقتی هم‌میخوان تموم کنن. یکی زودتر مطرح میکنه و اون یکی قبول میکنه‌. باز هم یکطرفه نمیشه تمومش کرد. من‌ ترجیح میدم‌ اگه بخوای بری جوری ازم‌ متنفر باشی که هر جا منو ببینی جز به کشتن من رضایت ندی. اونجوری وجدانم‌ خیلی راحت تره. میدونم دوستم‌ نداشتی و رفتی‌. در این صورته که شاید خداحافظیتو قبول کنم.
ناراحتی؟ قبوله‌. دلخوری؟ قبوله.‌ ولی این راهش نیست.
زری جونم
تو فیلم فارست گامپ یه جا قهرمان فیلم تصمیم میگره بدوه. شروع میکنه عرض کشور رو دویدن.به مدت سه سال میدوه و در این بین افرادی پشت سرش شروع میکنن به دویدن. بعد از سه سال یهو متوقف میشه و میگه: خسته شدم.‌ میخوام‌ برم‌ خونه. اونایی که پشت سرش میدویدن میگن ما چیکار کنیم؟
از روزی که نامه نوشتن رو شروع کردیم تا الان ۱۸۰ نفر رو با خودمون همراه کردیم. در حالی که اصلا فکر نمیکردیم‌ این نامه ها جز برای خودمون برای کسی هم جذاب باشه. این زیبایی عشقه. زیبایی دوست داشتن. الان حس میکنم‌ما متوقف شدیم و دوستامون تو کامنتا از ما میپرسن: چی شد؟ این همه عشق و. دوست داشتن تهش همین بود؟
جوابشونو من میدم: من زری رو خوب میشناسم. ناراحتی و دلخوریشو درک میکنم. بدون زری زندگی من رنگ‌ نداره‌و تبدیل به دور باطلی میشه که هیچ جذبه ای توش نیست. میشه مثل زندگی اون روبات "وال ای" که دنیا تموم شده بود ولی اون صبح تا شب داشت زباله جمع میکرد

زری جان
من حق دارم‌با خداحافظیت موافقت نکنم. حق دارم که بگم‌ از نظر من چیزی تموم نشده.
من ترجیحم اینه قبل از اینکه تو به هر شکلی از زندگیم‌ بری، بمیرم