سخن سایه ی حقیقت است!
فضا زمان...

سلام ... در واقع باید بگم، عزیزم سلام!! متاسفانه تو منو نمی شناسی اما من تو رو خیلی خوب می شناسم و این حق رو به خودم میدم که تو رو "عزیزم" خطاب کنم.
این نامه برای توست، برای تویی که الان داری می خونیش، می دونم باورت نمیشه و به نظرت خیلی عجیب میاد، ولی خواهش می کنم باور کن!
من باید به تو یه اعترافی بکنم ... راستش الان که داری این سطر ها رو می خونی ... ای کاش میشد چرک نویس و دست خطم رو ببینی، با همه ی خط خوردگی ها و چین و شکن های کاغذ ... من دست خط بدی ندارم اما نامه ای که دارم برات می نویسم رو، با دستان لرزان و با چشمانی خسته و به خون نشسته و با قلبی می نویسم که باور کن داره مثل قلب یه گنجشکی که یه بازِ شکاری دنبالش کرده می تپه!
شاید با خودت بگی لزومی نداره این چیزا رو به تو بگم اما من گمون می کنم لازمه، چون تو یه چیزایی رو نمی تونی ببینی. تو داری متن تایپ شده ای رو می خونی که همه ی حقیقت رو نمیگه، لعنت به هر کسی که نوشتن روی پوست و کاغذ رو برانداخت و تایپ کردن رو بنا نهاد!!
تایپ کردن فقط به درد نامه های اداری و کتاب های علمی می خوره اما برای نامه و قصه و حکایت، آدم باید دست خط نویسنده یا کاتب رو ببینه، درست مثل ... اصلا تو تا حالا نسخه ی خطی کتاب هایی مثل شاهنامه یا تاریخ بیهقی یا گلستان یا دیوان حافظ رو از نزدیک دیده ای؟! واقعا با شکوه هستن، اگه ندیدی حتما برو ببین، خیلی از نسخه های تایپ شده ارزشمند تر و گیرا تر و واقعی تر و خفن تر و ...
حالا یه جوری شده که همه ی نوشته ها مثل همن، انگار نه انگار که چیزی به نام دستخط و موجودی به نام آدمیزاد وجود داره. اگه تو نسخه ی دست نویس نامه ام به خودت رو می دیدی، متوجه میشدی که دستام دارن به شدت عرق می کنن و کمی هم میلرزن، خودکارم هم خودکار خوبی نیست و کمرنگ می نویسه و داره نفسای آخرشو می کشه و من هم همینطور!
ای کاش وقتم انقدر محدود نبود و مجبور نمی شدم انقدر زود برات نامه بنویسم، آخه من فقط مجاز بودم یک بار برات بنویسم و ... گذاشته بودم یه وقتی این کارو بکنم که حالم حسابی خوبه، اما زندگی نغز بازی از خودش دراورد و الان که حالم از همیشه ی عمرم بدتره، دارم برات می نویسم ...
در هر صورت بازی سرنوشت، من و تو رو به این نقطه رسوند که هیچوقت با هم رو در رو نشیم و من همواره تو رو از دور تماشا کنم و قربون صدقه ت برم و همیشه به یادت باشم و در و دیوار خونه م پر از عکسای تو باشه.
عکسایی که با دوربین خودم ازت گرفته م و توی تاریک خونه ی شخصی خودم ظاهرشون کرده م و چه عکسای قشنگی ... نه چون من عکاس خوبی هستم، چون تو بی نهایت زیبایی ... خوشت اومد آره!؟
خب ... قرار بود برات یه اعترافی بکنم ... اما بذار اینم بگم بعد دیگه قول میدم اعترافمم بگم. می دونم دارم پراکنده گویی می کنم اما باور کن یک دنیا باهات حرف دارم و توی این فرصت کم ... باور کن موقعیت خیلی سختیه ... خیلی سخته که تو اصلا منو نمی شناسی و حتی زنده و مرده ام هم، برات اهمیتی نداره و حتی شاید باور نکنی که این نامه برای تو نوشته شده ... چه باور کنی چه نکنی، من در تک تک لحظات زندگیم به یاد تو بودم، حتی توی توالت که همیشه جزو بهترین لحظاتم بوده ن!!
راستش یکی از بهترین عکساتو زده م روی در مستراح که وقتی می شینم، صورتم درست روبروی صورت تو و اون لبخند بی نظیرت باشه و گاهی اونقدر می شینم که ... باور کن زانوهام هر دو آب آورده ن و باید برم عمل کنم.
بله می دونم که به نظرت توالت اصلا جای مناسبی برای یاد تو نیست، اما عزیزم تو کاملا در اشتباهی. اتفاقا توالت خیلی هم مناسبه چون اگه نباشه ... خونه حتی اگه آشپزخونه یا اتاق خواب نداشته باشه، بازم قابل سکونته اما بدون توالت ... اصلا حالی رو که بعد از اجابت مزاج به آدم دست میده ... اصلا میشه با هیچ حسی مقایسه ش کرد!؟ بیخود نیست که اسمش توی شناسنامه مستراحه!!
به هر روی منظورم این بود که یاد تو همه ی زندگیمو پر کرده اما بدبختانه خودتو ندارم و ... ای وای ... ببین اون قضیه ی اعتراف و اینا کنسله خب!؟ من وقتم تموم شد و خودکارم هم دیگه تمومه و ...
مطلبی دیگر از این انتشارات
این برای توست، اگر خواستی بدانی.
مطلبی دیگر از این انتشارات
آیه
مطلبی دیگر از این انتشارات
برسد به دست دوست...