فهمیات یک خنیاگر..

بنام او..

چون آب روان، چون غم نهان، چون عشق سوزناک و چون شکست دردناک..

برگ ها میریزند و درخت پیر، سراپاست، آسمان تیره میشود و قطرات زلال، زاییده میشوند، دل، شکسته میشود و دهان پر سخن، مهر و موم..

از نخستین آغاز آغاز ها، در جریان بوده است، چیز هایی که میخواستیم و نشدند، چیز هایی که نمیخواستیم و شدند.. در کنار هر گور از گورستان های انتظار، حسرتی جوانه زدست..

یادداشت هایی که خاک خوردند، نبشته هایی که پاره شدند، و کاغذ هایی که خیس شدند؛ هر کدام سرشار از حرف، مفاهیمی گنگ، از زبانی فرای زبان امروز آدمیان، از زبان من...

بارانی که در هوای مسموم میبارد، زهرآگین است، زلالیت را فساد تیره میکند.. فساد را حسرت پدید می آورد.. و دل تیره، آنچنان نحس است که در خود به انزوا تن میدهد..

گاه کلامی برون می آید، گاه کلامی به درون.. کلمات در دریایی از حرف ها رها میشوند، خروشان که میشویم، سیلاب ها را سر میدهند..

گاه باران می آید و خیس میشویم، گاه آوازی میخوانیم و صدایی سر نمیدهیم، گاه با دهانمان فریادی میکشیم، گاه با سکوتمان داد میزنیم..

او که در تاریکی روشن است روزی خاموش میشود، آنکه در روشنی تاریک است، گسترده میشود.. این ضعف نور بر تاریکی نیست؟! شاید که ضعف جبر بر اراده است..

چون سنگ سخت، چون مسرت بی دوام، چون غرور لذتبخش و چون قدرت، مفسد..

در هرچه میگردد، مرکز ثابت است، او که در مرکز است، عامل گردش میشود، و باقی تنها گرداگردش در گردش اند..

نور چشمان بینا را می آزارد و تاریکی، دل نابینا را، او که میبیند درد میکشد و او که نمیبیند گاه محزون میشود..

و او که هست، همواره در تغییر است، و هرچه هست، همواره در تغییر است.. آب باد میشود، باد آب میشود و آب چون سنگ سخت میشود، روشنایی به یکباره تاریکی و تاریکی به یکباره روشن میشود، اراده حسرت میشود، عشق نفرت..

در بن تغییرات، پیامبرانی ظهور میکنند و تغییر دوران را نجوا میدهند، در بن تغییرات انسان کامل خلق میشود و انسان های ناقص به قتلش میرسانند.. در بن تغییرات، آدمی ساخته میشود و از بین میرود..

خنیاگر خیس بهمن ماه ۱۴۰۳

برای آنان که تفکر میکنند در آنها :)