من و تو یک واژه ایم

سالهاست برایت مینویسم و تو میخوانی. سالهاست که میخوانی ام. هر بار تو مرا خواندی و من بیشتر برایت نوشتم. واژه هایی که من بودم و تویی که نمیدانستم کیستی.

دفتر نارنجی ام را تمام کردم. آن اولین من بودم. اولین بار ها را خوب به یاد دارم. مثل اولین روز مدرسه. وقتی که در صفِ کلاس اولی ها، به او نگاه میکردم و او از بین زن هایی که ایستاده بودند به من نگاه میکرد. هدیه ی اولین بار بودنِ اولین روز مدرسه، یک لیوان قرمز بود. یا روزی که اولین بار یک اتود خریدم. میگفتم «مداد فشاری». دفتر نصفه و نیمه ی فارسی را برداشتم. تمرینات املا و معنی ابیات... همه را زدم کنار و روی همه چسب زدم. بزرگ‌ نوشتم: «دفتر نوشتن». اولین دفتر نارنجی و اولین واژه ها‌ و اولین من و اولین تو.

تو.

: اولین کسی که آنها را میخواند؛

و من:

نمیدانم. شاید فقط یک واژه ی کوچکِ بی معنی.

اولین تجربه ی شییرینش را یادت هست؟ اولین بار که واژه ها، واژه ای را مینوشتند. مینوشتند: «من». و تو آن را خواندی:

«من»

و‌ ما، یکی شدیم. نمیدانم یکی شدن از نوشتن من بود یا خواندن تو؛ اما تکمیلش همه چیز را بهتر میکرد. من خودم میشدم و واژه ها من. واژه ها آرام بودند و منظم. بی دروغ، بی ریا. و من وقتی به خودم می آمدم، از جنس واژه ها شده بودم. همان قدر آرام. همان قدر بی دروغ‌.

میخواهم با تو حرف بزنم. میخواهم بگویم:

سلام منِ کوچک، مرا ببخش که اولین روز بودنت را به یاد ندارم. اما همیشه، بودنت دلچسب است. توهم بودنت را دوست دارم.

بگذار در توهمت باقی بمانم. بودنِ من به تو نیاز دارد تا اولین احساس را بسازد. احساس کنار هم بودن تو و من. احساس تو که مرا میخوانی و من که مینویسم. مینویسم تا تو مرا بشنوی و مینویسم تا صدایت را در نوشته هایم بشنوم. بگذار در توهم بودنت باقی بمانم. فقط تا روزی که دفترم را تمام کنم. دفتری که من هستم. دفترِ پر از درد. دردی که با اشتیاق میخواهم برایت بنویسم ولی با نوشتن تمام میشوم.

منِ کوچک، میترسم. میترسم صفحه های سفیدش تمام شود و سرزمین واژه ها دیگر برای من نباشند. اما نگران نباش. تا آن روز بار و بندیلم را میبندم و میروم. منتظر آن روز نخواهم ماند. روزی که واژه ها ما را فراموش می‌کنند و من در غبار سنگین سکوت دنبالت میگردم. میگردم، میگردم، ولی تو نیستی. آنگاه می‌فهمم که من و‌ تو هرگز وجود نداشته ایم.




لیوان قرمزم
لیوان قرمزم