کسی ام که پشت کلمات قایم میشه. دوست داره حرف بزنه ولی صداش به اندازه کلمات بلند نیست پس تصمیم گرفته بنویسه. متن ها هیچ پشتوانه علمی ای ندارن صرفا دلنوشته هایی هستن که از قلب جاری میشن.
میان دو نگاه خاموش
«نامهای برای هیچکس… و شاید برای تو»
امشب شبِ دیگریست،
شبِ دیگری از هزار و یک شبِ بینام، بیتاریخ، بیدلیل.
تو هنوز همینجایی. دستت روی همان لیوان، نگاهت به همان قاب خیره، صدایت گاهی میان واژهها میلرزد اما هنوز همان لحن آشنا را دارد.
و من؟
من هنوز دوستت دارم،
اما نه مثل روز اول… نه مثل روزهای بعدش… نه حتی مثل دیروز.
دوست داشتنت دیگر شبیه شعله نیست؛
شبیه خاکستریست که زیر آن هنوز چیزی میسوزد،
ولی آنقدر بیصدا،
که حتی خودم هم گاهی شک میکنم هنوز روشن است یا نه.
باور کن دلم برایت تنگ میشود،
اما نه مثل قبل.
نه از آن دلتنگیهایی که آدم را میان نیمهشب به خیابان میکشاند.
نه از آنها که اشک را میان پلک حبس میکنند.
نه… حالا دلتنگیام آرام است، سرد است، منطقیست.
مثل کسی که درختی را دوست دارد ولی میداند پاییزش فرا رسیده.
نمیدانم از کجا این شکاف شروع شد.
شاید از همانجا که حرفها کوتاه شد.
شاید از جایی که دیگر در نگاهت خودم را نمیدیدم.
یا شاید فقط از خودم، که از درون فرسودهتر شدم.
هر چه بود، حالا میان ما سکوتی نشسته که صدایش گاهی بلندتر از هر فریادیست.
این نامه را برای تو مینویسم…
اما هرگز برایت نمیفرستم.
نه از ترس، نه از غرور…
بلکه چون این کلمات تنها قرار است جایی آرام بگیرند،
در کشوی میزم، میان دفترهایی که سالهاست کسی نخوانده.
و اگر روزی این نامه به دستت رسید،
اگر روزی کنجکاویِ دلت کشاندت به سراغم،
اگر بازش کردی و خواندیاش،
بدان که این واژهها برای تو بود،
همیشه برای تو.
شاید دیگر آن شعلهی نخست نباشم،
اما هنوز دلم میخواهد کنارت بسوزم.
بیهیاهو، بیادعا،
مثل شمعی که آخرین نورش را به تاریکی هدیه میدهد…
نه برای دیده شدن،
فقط برای روشن ماندنِ تو.
مطلبی دیگر از این انتشارات
امشب همه غمهای عالم را خبر کن
مطلبی دیگر از این انتشارات
مجموعه نامههای برای خودم به قلم استاد محمدامید حقپناه
مطلبی دیگر از این انتشارات
مکاتبات | سه