نامه ای به تو که نمی‌دانم می‌توانی بخوانی یا نه

"""به تو از دور سلام!!

امیدوارم که هر جا که هستی خوب نباشی، عالی باشی!!

همین اول کار بگویم که درگیری کوچکی با خودم برای نوشتن این نامه داشتم چون که احتمالا در نهایت من این نامه را نمی‌فرستم و آخرش هم مادرم هنگام گشتن اتاقم برای سیگار آن را می‌خواند و تازه خر بیار باقالی بار کن.

هر چند که به احتمال زیاد این نامه به مقصد نمی‌رسد و خوانده نخواهد شد، اما می‌خواستم به یاد قدیم که تا خود صبح چَت می‌کردیم چند کلمه به تو بنویسم با اینکه حتی نمی‌دانم چه می‌خواهم بگویم. انگار که این‌جور نامه‌ها از قلم زاده نمی‌شوند و فقط تکه ای از آدم را که از یاد رفته‌ است به او برمی‌گردانند. شاید هم این نامه یست به خودم!!! شاید بعضی از اینها حرف هایی اند که باید زودتر زده می‌شدند ولی وقت فرصت و جراتش پیش نیامد. مثل آخرین دیدارمان!!

همیشه در زندگی لحظاتی وجود دارد که حتی خودمان هم نمی‌دانیم این دیدار آخر است. آن روز همچون هر روز دیگر، روی صندلی سبز گوشه پارک جا گرفتیم، این بار برای بار هزارم در ده پانزده سال گذشته. در آن لحظه تمام دغدغه من نسوختن دستم توسط قهوه بود و نگرانی تو چکیدن بستنی روی لباسی که تازه خریده بودی. آن روز را به پیاده‌روی و پرتاب کاج به سمت هم و چندین کار مسخره دیگر اختصاص دادیم، دفترچه خاطرات هم دیگر شدیم و مسابقه دو گذاشتیم، برگ های جمع شده را دوباره به دل طبیعت برگرداندیم و پارک را روی سرمان گذاشتیم، و این شد که نوبت به حرف های دیگر نرسید...

حالا که بعد از این همه مدت خاطراتمان را مرور می‌کنم، عکس ها را می‌بینم و ویدیو ها را ثانیه به ثانیه دوباره زندگی می‌کنم، درد کمتری دارم. احساس می‌کنم که همیشه یک قسمت از ما در آن پارک باقی خواهد ماند. شاید هم یک روزی مجسمه مان را بسازند،‌ چمیدانم شاید هم روی همان صندلی نصبمان کنند. اگر یادت باشد ما آن پارک را بهتر از رفتگر پیر و سیگاری آنجا بلد بودیم. در نوجوانی سر به سرش می‌گذاشتیم و در جوانی با او هم‌کام می‌شدیم. اما الان می‌فهمم که چرا کمتر وقتی می‌خندید، الان می‌فهمم چرا وقتی که ما را می‌دید خوشحال می‌شد و به سمت مان می‌آمد. الان حس و حال واقعی آن رفتگر را درک می‌کنم. او تنها بود و دلتنگ! آخرین باری هم که به پارک رفتم دیدمش. مثل همه او هم از تو پرسید. او هم دل‌تنگ سیگار کشیدن با تو بود و من هم دل‌تنگ دیدنت. شاید از بین تمام آشنایانم فقط آن رفتگر غریبه درد مرا می‌فهمد.

خلاصه بگویم که بیشتر از آنچه که گفته ام، دوستت دارم و این مهم ترین حرفی بود که باید می‌زدم و الان سعی دارم با این نامه بیان کنم.

با آرزوی پیدا کردن بهترین سیگارها برای تو در آن دنیا"""

هووووف... اشکالی نداره فردا دوباره امتحان می‌کنم...!!