نامه‌ای به تو که هنوز هم نیستی_ نامه(۵)

https://vrgl.ir/CD7gY


سلام. چقدر مسخره. گفتم سلام. بازم بابا چراغ آشپزخونه رو روشن گذاشته.

دو روز پیش بهت پیام دادم. ولی تو هنوز جواب ندادی. متاسفم که منتظر جوابت نیستم‌. فقط به اصرار مامان اینکارو کردم. خیلی ازم میخواد که باهات حرف بزنم. تقریبا هر شب قبل خواب. ولی متاسفم که من هر یک هفته هم یادت نمی‌افتم. تو الان شبیه یه تصور از گذشته شدی. یه خاطره‌ی مبهم . مثل یه روز پر ماجرا که تموم شده. تو الان نیستی. متاسفم که حتی از گفتن اینکه به یادت نیستم هم متاسف نمیشم. خیلی متاسفم عزیزم. خیلی.

برای ادامه دادن لازم دارم که تو رو فراموش کنم. همه‌ی مفاهیم درباره‌ی تو بی‌رنگ و بی‌هویت شدن. با به یاد اووردنت هیچ چیزی احساس نمیکنم. حتی حس گذر کردن از خاطره‌‌ای که رفته رو هم ندارم. فکر میکنم این اصلا عادی نیست. شاید مغزم قسمتی از حافظه‌‌ی احساساتم رو پاک کرده.

من هیچ وقت آدمِ فهمیدن زمان نبودم. هیچ وقت برای هیچ چیز روزشمار نگذاشتم. نه برای خوبی ها و نه بدی ها. همیشه توی زمان سرگردان بودم. گاهی برای لحظه‌ای، مضطرب از به هم ریختگی عقربه‌ها، با عجله ساعت و روز و هفته‌ رو چک میکردم. و بعد فقط برای چند ثانیه در فهم بودن در نقطه‌ای از محور زمان باقی میموندم و بلافاصله رها میشدم در بی‌زمانی سابق. اینو گفتم که بدونی اگه نمیدونم دو ساله که نیستی یا سه سال، دست خودم نیست. متاسفم ولی این رو اصلا شوخی نکردم. واقعا نمیدونم.

ولی درک من از مدت زمان نبودنت اینه که الان دیگه واقعا برای من نیستی. اگه ازم بپرسن چند وقته ندیدیش میگم به اندازه‌ای که اگه دوباره ببینمش چشمام ازش رد میشن. نه مثل اون روز که با دیدن چشمای هر کسی که یه شباهت کوچیک بهت داشت، سر جام میخکوب میشدم و اونقدر به اون آدم خیره میشدم تا مطمئن بشم تویی یا نه.

حتی دیگه تلاش نمیکنم تا کسی رو از این بابت درک کنم. درد خودم برای خودم کافیه. کی گفته که از نبودن تو درد نکشیدم؟ الان که دارم بیشتر بهت فکر میکنم، یه نفس سنگینو حس میکنم که تهِ تهِ دلم گیر کرده. نفسی که کشیده نشده. گیر کرده به دنده ها. این تنگی نفس شاید تنها چیزیه که از تو به یادگار دارم.

قبلا گفتم که وقتی دلم پره میام و باهات توی کلمه‌های زمخت تایپ‌شده درمیون میذارم. اما الان دیگه خیلی وقته این کارو نکردم. راستش دیگه باهات راحت نیستم. اون حس آشنایی که باعث میشد پیشت درد‌ و دل کنم هم داره کم کم از بین میره.

ولی میدونی خاطره ها هم هرچند که فراموش شده باشن، اما همیشه وجود دارن. درست وقتی که همه چیز تموم میشه، من دوباره بهت برمیگردم. مثل برگشت به ذات اولیه‌ غیرقابل انکار. مثل همین نامه. راستی کادوی آخرین تولدت رو هم دوسال پیش جا گذاشتی. شاید هم سه سال.

مثل نامه قبل، باز هم میگم از حرفهام دلخور نشو. شاید اگه یه روز برگردی بتونم از اول دوستت داشته باشم.


دوستدار سابقت

پوپک