نامه ای به تو(2)

سلام.

همینجوری سلام.

یه سلام خشک و خالی.

این بار فقط میخوام بگم "سلام".میخوام همینقدر کوتاه باشه.نمیگم"سلامممم"یا"سلااااام"که فکر کنید حالم خوبه.آدمایی که حالشون خیلی خوبه میگن "سلااااام".ولی من حالم خوب نیست!

اصلا چرا باید وقتی که حالم خوب نیست وانمود کنم که حالم خوبه؟

میخواستم اینبار فقط بگم "سلام" ولی باز نتونستم.حس میکنم مجبورم هر کاری که میکنم رو توضیح بدم!برای همین اینبارم کلی توضیح نوشتم!ولی زیاد نوشتن بهتر از هیچی ننوشتنه دیگه,نه بابالنگ دراز؟

منظورم شمایید بابای عزیز که هزاران بار برایتان نامه نوشتم ولی هیچ جوابی ندادید!شاید شما هم از آن دسته افرادی هستید که پرحرفی هایم را دوست ندارند و میخواهند مرا نادیده بگیرند!

شاید هم منم که زیاده روی میکنم.شاید...و به احتمال قوی!چون اگر دوستم نداشتید که اینهمه به من محبت و کمک نمیکردید!

داشتم میگفتم....

حالم خوب نیست ولی بد هم نیست.

من خسته ام.نه از نظر جسمی.بلکه از نظر روحی!

بعضا به تفاوت هایم با بقیه فکر میکنم.متفاوت بودن همیشه خوب است.این چیزی است که بهش فکر میکنم.ولی شاید هم همیشه خوب نیست.

میخواهم متفاوت باشم.ولی در عین حال شبیه بقیه.

متفاوت بودن را دوست دارم.خودم بودن را دوست دارم.ولی بعضا میخواهم که واقعا "خودم" نباشم!

بعضا به این فکر میکنم که مثل سالی باهوشم.مثل جولیا پولدارم.مثل x آزادم.مثل y خوشبختم.مثلz زیبام و...

ولی من هیچکدام از آنها نیستم!من خودمم و خودم را همینطور و در همین شرایط باید بپذیرم!دوست دارم همین کاررا بکنم.ولی چیز هایی که قابل تغییر است را دوست دارم تغییر دهم!میخواهم جودی باشم اما با مقداری تغییر!

مثلا میتوانم ویژگی دیر خوابیدن و دیر بیدار شدنم را تغییر دهم تا با سالی صبح ها درس بخوانم تا بتوانم مثل او باهوش شوم و از طرفی دیگر به کلاس های درس دیر نرسم!

واقعا که نوشتن به شما باعث میشود هم حالم خوب شود و هم راه حل پیدا کنم برای مشکلاتم!

راه حلی که پیدا کردم:غر نزدن و تلاش کردن!

قراره دوباره بهتون نامه بنویسم و بگم از تغییرات و همه ی اتفاقایی که میفته!

ولی الان باید برم چون به بتی قول دادم که ساعت 5 بعد از ظهر باید بهش مثلثات یاد بدم!

پس فعلا خداحافظ!

با تشکر از بابای عزیز...

_جودی آبوت