همچون شمع تا پایان ذوب خواهم شد.
نامه ای به قصد خداحافظی.
سلام ای آشنا ترین غریبه من، درود بر هزاران درود ات که بی بدرود ماند، و بدرود بر آن درود های دروغین و پوشالی ات
سلام ای غریبه ای که تمام رُموز قلبم را بِه از آشنا های به اصتلاح نزدیک میداند
سلام من به تو ای کسی که هنوز برایم آشنایی، تو هنوز برایم غریبه نشده ای چگونه میتوانم غریبه خطابت کنم زمانی که همه چیز این تن را بِه از خودم میدانی
چگونه بگویم دیگر برایم غریبه شدی در حالی که میدانم بُن تَن تو از کجا سَر میگیرد
چگونه بگویم دیگر برایم غریبه شدی در صورتی که هنوز برای تو از "است" استفاده میکنم تا اینکه "بود" را به کار بگیرم، تو مضارع ترین فعل گذشته منی.
چگونه بگویم تو رفته ای به قصد همیشه در حالی که هنوز به دنبال شیک ترین فنجان موجود برای سرو چایی ی دِبش، میگردم، برای زمانی که بیایی.
چگونه زمانی که از تو میپرسند بگویم"نمیدانم"در حالی که هنوز "میدانم"چه میگذرانی یا حداقل اگر ندانم حدس میزنم چه بر تو میگذرد.
ای کوج کرده ای که یک زمانی صاحب خانه بودی، خانه ای گرم تر از مال من یافت کردی که عزم سفر بسته ای؟؟ یا در دیوار برایت سَبک و تکراری شده بود؟؟ یا شاید به اندازه کافی دل باز نبود؟؟ دل خفه کن بود؟؟
ای درخت شکوفه های گیلاس باغ دل من! من همیشه هوس یک گیلاس سرخ رنگ را بر دل دارم.
راستی، فراموش کردی که زمانی که عزم کردی بروی خداحافظی سر و ساده بر این ساده دل بکنی، از همین سر خط میخواهم بگویم" خداحافظ، درود بی بدرود مانده، من "
مطلبی دیگر از این انتشارات
بهم دروغ بگو
مطلبی دیگر از این انتشارات
نامه
مطلبی دیگر از این انتشارات
قصه رفتن (: