نامه به اولین کِرمی که بر کالبدم افتاد.

23 آگوست - باز هم من!

ایستاده بود، مثل بادکنکی که از دست کودکی بهانه‌گیر رها شده. ایستاده بود؛ مثل انتظار برای روزی که از غزل حافظ وعده گرفت. ایستاده بود، محکم؛ مثل مادری که در میانه‌ی درد زایمان، به دنبال ناله‌های کودکش می‌کاود؛ مثل عنکبوتِ کلافه‌ای تار می‌تَنَد. مثل دست‌هایِ منجمدِ گیتارزنی که در میانِ نوت‌های بی‌جان، روح زنده‌اش را می‌دمد.

2 اکتبر - هیچ رقابتی نیست؛ دونده‌ای که اول شد، از خودش فرار کرده بود.

به چشمان این مردم نگاه نکن. چرا باید لذتِ به قتل رساندنِ آزادی‌ات را از خودشان دریغ کنند؟ به چشمان این مردم نگاه نکن، این چشمان! سقوط می‌کنند به اعماق کوه نور، و شیرجه می‌زنند بر باتلاقی بی‌انتها از جنس غلیظ‌ترین هوا. آن‌قدر غلیظ که وسوسه می‌شوی لذت بسته‌شدن را از پلک‌هایی که یک تن وزن دارند دریغ کنی.

" گاهی با هیچ‌کس صحبت نمی‌کردم و گاه چنان با آنان صمیمی می‌شدم که دوستان بسیاری برای خود پیدا می‌کردم. شرایط روحی من در یک لحظه دگرگون و کاملاً متفاوت می‌شد. "
یادداشت های زیرزمینی - فئودور داستایفسکی
1 ژانویه - هیچ‌کس به اندازه خودم تو زندگیم اذیت نشده.

و وای از روزی که انسان چیزی را بخواهد ولی توان رسیدن به آن در ذاتش نباشد؛ مثل گیسوانِ بافته‌شده‌ی دخترک کوری که از لمسِ شیشه‌کاریِ دیوار خیابان‌های شهر، رنگِ قرمز را در آغوش کشیده. و وای از آن روزی که انسان توان پذیرشِ ناتوانیِ ذاتش را نداشته باشد.

"یه در بود رو به دره
کوتاه بیا از مرامت
گرگم باشی، میشی برّه/-
یه ذره درد نیس که بگی یکی دو روزه خوب شه
یه دریاس بی‌ماهی؛
که فقط کوسه توشه."
آذر‌ - شاهین نجفی