نامه صد و سی و دو ( حواسم بهت هست )

علی عزیزم سلام

الان که دارم این نامه رو برات مینویسم فکر کنم کوله رو گذاشتی رو دوشت و داری پیاده از خونه میری دفتر که کرکره رو بدی بالا.

دیر بیدار شدی چون دیروز خیلی خسته شدی. تا دیروقت دفتر بودی و یه گره ی گنده رو باز کردی.

چند تا جلسه هم داشتی.

ببوسمت خستگیت در بره. با یه بغل محکم.

علی مهربونم !

این روزها خیلی عجیب، تند و سریع داره میدوه و من دارم با تعجب بهش نگاه میکنم ولی خوبیش اینه که این روزها دارم به یه کشف و شهود قشنگ میرسم.

که دوست داشتن همیشه حضور و با هم بودن و دائم آنلاین بودن نیست.

این روزها تو رو میبینم که دائم داری تلاش میکنی. جلسات مختلف تو این شرکت و اون شرکت . پروژه های مختلف تو شهرهای مختلف و حتی کشور های مختلف. برگزاری کارگاه‌های آموزشی تو شهرهای مختلف. تا شب درگیری.

خسته و له خودتو میرسونی خونه و تازه میخوای یه چیزی آماده کنی که بخوری.

این تلاشی که میکنی، این زحمتی که میکشی ، نشونه ی دوست داشتنه.

تو اون تایمی که خودم خیلی درگیر یه کار بزرگ بودم و یادته ؟ دوسه هفته پیش

اون تایم بود که فهمیدم واقعا یه زمانهایی هست که آدم نمیتونه حضور داشته باشه ولی دلیل نمیشه دلش با اونی که دوسش داره نباشه.

ولی من همون خود خسته و غمگینمم فقط با تو دوست داشتم.

تو این مملکت ما تلاش نمیکنیم ، در اصل ما داریم می‌جنگیم. می‌جنگیم برای زندگی بهترو آرامش بیشتر

هرروز هم گل و بلبل تر از دیروز

یار دور قشنگم!

خواستم بهت بگم که

میبوسمت از دور

از همینجا بهت خدا قوت میگم و میخوام بگم که حواسم بهت هست که چقدر داری تلاش میکنی و چجوری می‌جنگی

تا حالا تو عمرم به اندازه ی این روزها که خودمو تماما متعلق به تو میدونم ، احساس افتخار نکردم.

بهت افتخار میکنم و تمام قد پشتتم.

بهت قول میدم به زودی به بهترین ها میرسی

و من مثل همیشه دیوونتم

بوسه

زری تو