انسانَمآرزوست؛
نامهنوشتروزِبیستم.
روزِبیستم سرابِبیبار'
خوابهای آشفته، همانند گردابی که در دل خویش فرو میبرد، دردی تلخ از شگرفیِ بیخود بودن نامهای با عنوانِ بیستم سرابِبیبار'
اینجا در میان توهمات بیپایان، صدای تپش قلب در نواحی پنهانِ ذهن به گوش میرسد، گویی هر ضربه مانند دستی بیرحم به تنگی سینهام میکوبد، مانند قاصدکی که در دلِ طوفان گم میشود، هر لحظهی بیداری، یاد خاطرهی مبهمیست که جز درد چیزی نمیسازد.
گاهی این خوابها، درختی بیمیوه و بیگلی هستند که سایهاش هیچگاه آرامش نمیآورد. گویا دنیای پیرامون فقط به دل من از هم پاشیده و کسی ضیقوقت ملاقاتی به خویش نمیفرساید. تمام تلاشها برای پیدا کردن یک راه، جز تکرار دور باطل نیست. راههایی، که بهسان جادههایی بیپایان در تاریکی میروند و همیشه به همان نقطهی آغازین باز میگردند.
و میان این بیپایانی، در آغوش هیچچیزی جز بُعدی خالی، خود را نمیبینم. بر تن دامهایی که با دستهای خود ساختهام، گیر افتادهام. حتی خوابهایم نیز دیگر شبیه به گذشته نیستند، آنها هم گمشدهاند، و من در میانشان، همچون پروانهای که در دست شعله میسوزد، محو میشوم، خاموش میشوم و میارامم در میان مزار سبز رنگِ دشت خیال.
روزچهارشنبه۱۴۰۳.۱۱.۸
ساعت ۰۱:۲۰دقیقۀبامداد.
بهقلم:ف.ب
مطلبی دیگر از این انتشارات
مامان من سال ها می شود که گریه نکرده ام!
مطلبی دیگر از این انتشارات
نامه صد و بیست و دو ( فقط دو سه ساعت )
مطلبی دیگر از این انتشارات
دلبر