انسانَمآرزوست؛
نامهنوشتروزِبیستوسوم.
روزِبیستوسوم اختناقِشدید'
بدر، در اوج، سپهری از سیمابِ تابنده، غروری بیخلل، آینهای که شب را به تماشا واداشته نامهای با عنوانِ بیستوسوم اختناقِشدید'
نقرهی مذاب، بر پهنهی ظلمت، گسترده، هر سایهای در زهر این تابش رنگپریده. زمین، ساکت، در انقیاد این جَلای بیدریغ، گودالی از سکوت، رها در چنگال نوری که هیچ زوالی نمیشناسد.
شکافهای پنهان در بطن هلالهای پیشین، برهنه در این کمال، زخمهایی که هیچ تیرگی، مرهمی برایشان. ابری در حاشیه، هراسزده از لمس این سپیدی گزنده، گریزان از افشای رازی که دیگر نه در ظلمت مأمنی دارد، نه در غبار فراموشی. پرتوها، تازیانههای بلور، فرود آمده بر شب، بر هر پنهانی که در آغوش تاریکی مأوا گزیده.
تصویرش، در آبهای راکد، چهرهای از هم گسیخته، پژواکی از جلالی که در لرزش امواج میشکند. ستارهها، پراکنده در پهنهی ظلمت، در سایهی این حضور تمامقد، محو، بیفروغ. شب، در قبضهی این شکوهِ بیرحم، دیگر رمقی در تیرگی ندارد، دیگر جایی برای نهانگری نیست، تنها سپیدیِ مهیبِ ماه، بر بلندای آسمان، ناظر بر همهی زخمهایی که دیگر جایی برای پنهان شدن ندارند.
روزجمعه۱۴۰۳.۱۲.۱۹
ساعت۰۰:۷دقیقۀبامداد.
بهقلم:ف.ب
مطلبی دیگر از این انتشارات
دزدی که پاسبان شد
مطلبی دیگر از این انتشارات
اگر چه میدانم..
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلوت خاموش سکوت🌱