نامه هایم: تیمارستانی که قرار توش بستری بشم

راسیتش من عاشق نامه نوشتنم. نامه نوشتن برعکس رو در رو حرف زدن و چت کردن بهت فرصت میده فکر کنی، ناراحت شی، عصبی شی و بخندی و سریع واکنش نشون ندی. من تمام حرف هام رو تو پیچ و خم میزارم که کمی از وقتت رو بهش اختصاص بدی و یه ذره از زمانت رو برای فکر کردن و احساس کردن بزاری.

این نامه اول منه:


نامه ای به تیمارستانی که قرار توش بستری بشم...

سلام، نمیدونم تا کی میتونم دیوونگیم رو از انسان ها قایم کنم؟ احتمالا به محض اینکه تمام دیوانگیم از کلام و رفتارم جاری بشه من رو میارن اونجا. جایی که هم نوع های من هم بستری هستن و ما رو اونجا زندانی میکنن که بقیه یاد نگیرن آزاد باشن. تقاضای زیادی ندارم ازتون، فقط بدونین که به دارچین حساسیت دارم، احتیاج به قلم و کاغذ دارم و قول میدم که قلمم رو فرو نکنم تو گردنم، مگر اینکه یه طرح خوب به ذهنم برسه که احتیاج به خون زیادی داشته باشه. همین ها میتونه من رو سال ها توی مجمع اندیشمندانی که شما اسمش رو گذاشتین تیمارستان، نگه داره. به نوشته هام سر نزنین مگر اینکه هوس کردین بیاین و یه تخت کنار من اجاره کنین و با من هم صحبت شین. همین الانم گاهی که چشمم میوفته تو آب، یا تو شیشه مترو یا تو آینه های تو خیابون و خودم رو میبینم، از خودم میترسم. انگار این حجم و جرم دیوونگی من رو نشون نمیده. شاید وقتی دارم آزاد میرقصم و اونقدر مشروب خوردم که از خودم بی خود شدم یکم از دیوونگیم بریزه بیرون. مث یه نقطه وسط دفتر سفید. نمیدونم تو این زندگی جرم کدوم سنگین تره؟ اینکه مث بقیه آدم ها راه برم، فکر کنم (یا نکنم)، غذا بخورم یا اینکه دیوونه باشم. تو یکیش میبرنم تیمارستان زندانیم میکنن و تو یکیشم تو سر خود زندانی میشم. به هر حال مجرمم...

وقتی برسم اونجا، احتمالا یه سیگار روشن میکنم، به گنجشک هایی که بهم سلام میکنن خیره میشم و بلاخره لبخند میزنم. امیدوارم موسیقی هاتون آشغال نباشه. تحمل پرستار خنگ و دکتر دغل باز و آهنگ مضخرف با هم دیگه خیلی چیز آشغالیه. راستی اگه توی تیمارستان مُردم، جای قبر یه درخت بالای سرم بکارین. از بدنش ورق بسازین و بدین به کسی که هنوز دیوانه نشده. احتمالا وقتی ما دیوونه ها بمیریم خیلی درخت کاشته میشه و دنیا جای بهتری میشه؛ حداقلش اینه که میشه جایی برای نفس کشیدن...