As free as the ocean 🌊🤍
نامه هایی به نیمه دیوانه من قسمت سوم...
از چه بنویسم برایت :
از روزهای ابری و خاکستری زندگی ام بدون تو
از روزهای سیاه جنون انگیز
از غروب های پرغم
از روزهای تکراری ام
از جمعه های خسته کننده
از چه برایت بگویم محبوب من ...
سه هفته است که برای کاری به انگلیس رفته ایی و من را در این دخمه تنها گذاشته ایی .
از خانه پدر ام دیگر خوشم نمی آید و خانه خودمان دلگیر و بی روح است ،امروز پدر خیلی جدی شروع کرد به گله کردن که چرا خودم را شبیه مرده ها کرده ام و دائم در اتاق در گوشه ایی کز کرده ام ،چشمانم مهلت ندادن و شروع کردم به هق هق کردن پدر سریع مرا در آغوش کشید اما من با آغوش او دیگر آرام نمیشوم من به تو نیاز دارم ....
مادر میگوید زیاد وابسته شده ایم ،آنقدر زیاد که دوری ات مرا مریض کرده است
مادر میگوید باید بیشتر زنانگی به خرج دهم و خودم را جمع کنم چون این وابستگی آخر کار دستمان می دهد
نمی دانم واقعا نمی دانم ...
امروز صبح که از خواب بیدار شدم سراسر دلشوره بودم انگاری در بند بند دلم زنانی نشسته بودند و با قدرت هرچه تمام داشتن دلم را چنگ میزدند
پدر مجبورم کرد که بیمارستان برویم ...وقتی از بیمارستان برگشتیم مردی جلوی در ایستاده بود با دسته گلی در دستش و نامه ایی
پدر را که دید به او سلام داد و گفت : یکی از همکاران دامادتان هستم نامه ایی برای همسرشان دارم با این دسته گل که سفارشی است برای دخترتان
نامه و گل را گرفتم و رقص کنان خودم را به اتاق رساندم صد دفعه نامه رو بوییدم بوی تنت را میداد بوی تو مرا سر کیف میآورد
بالاخره با وسواس زیاد طوری که پاکت نامه خراب نشود آنرا باز کردم
در آن چند عکس از تو بود ,عکس ها را با نگاهم بلعیدم و خودم را کنارت تصور کردم
در نامه برایم از کار زیادت و دلتنگی تمام نشدنی ات نوشته بودی
نوشته بودی که :دیگر توانی در بدنم نمانده است،روزها را فقط به شوق نزدیک شدن به آمدنم و دیدن تو سپری میکنم
امید زندگی من بدان که وقتی در کنارت نیستم حس میکنم زندگی هیچ معنایی برایم ندارد تو برای من معنای تو دلیلی برای من ...
دلم به اندازه فاصله ایی که باهم داریم برایت تنگ شده است
مراقب خودت باش و بدان که قلب من در هر لحظه کنار توست
مرد خنده روی تو ...
این نامه و این گل مرهمی بود بر زخم دلم
حالم را بهتر کرد و نفس کشیدن را برایم راحتتر کرد
به قول خودت فقط یک هفته مانده است
در این یک هفته شدم همان زری شنگول تو
هر روز به خرید می رفتم و برای آمدنت تدارک میدیدم روز ۵ به خانه رفتم با حوصله و دقت خانه را تمیز کردم درست شبیه اولین باری که باهم آن را چیدیم
روزی که قرار بود برسی به پدر گفتم که دنبالت بیاید و خودم در خانه ماندم:برای ناهار زرشک پلو درست کردم
کیک مورد علاقه ات
لباس قرمز کوتاه ام را پوشیدم و فر موهایم را روی دوشم ریختم
میز را چیدم و منتظر صدای ماشین پدر بودم (از قبل به همه گفته بودم که میخواهم با تو تنها باشم )
پدر تو را رساند و رفت ...
لحظه ایی که در زدی با سریع ترین حالتی که میتوانستم خودم را به جلوی در رساندم در را باز کردم و اول از همه به خنده ات نگاه کردم و شوق زندگی در رگ هایم جاری شد ...
وقتی در آغوشت هستم دیگر برایم اهمیتی ندارد که قرار است دنیا چگونه بگذرد همین که تو باشی یعنی ساز دنیا بر وفق مراد من است....
پ.ن:بر اساس تصور (:
پ.ن:آهنگ همگناه علیرضا قربانی رو حتما گوش بدین و ازش لذت ببرید
پ.ن:میشه وقتی خوندینش از احساسی که بهتون دست داد برام بنویسید (حتی در حد یک کلمه یا یک خط )فقط برام بنویسید ...
مطلبی دیگر از این انتشارات
نامۀ واپسین
مطلبی دیگر از این انتشارات
برای یک و یگانه مادر
مطلبی دیگر از این انتشارات
#نامه_پنجاهُششم✉️: