نامه‌هایی در دوری_ قسمت دوم

سلام عزیز دوست داشتنی‌ام!
باز هم می‌خواهم قلم‌ام تنها برای تو تراوش کند، می‌خواهم سخنم را با تیر نگاهت گره بزنم و به گونه‌ای بنویسم که گویا تو می‌خوانی!
بگذار همین ابتدا بگویم که حرف من همان حرف همیشگی‌ است" دوستت دارم"
بگذار تا برایت بگویم؛
هر شب که از راه می‌رسد، در نزده، غم‌ات مرا به ارامی می‌گدازد؛ همین است که همگان گمان می‌برند سوزی مرا نیست!
من در دلتنگی جان به جان فتاده‌ام، همه از درد می‌پرسند ولی من به دنبال درمان‌ام! آری من وعده وفا از لب تو طلب دارم.
آری عزیزک من!
من در این راه می‌سوزم و می‌میرم و همچنان دوستت دارم!


می‌دانی محبوبم؟نور چشمِ آدمی نباشد، چو یعقوب در هجر به امید نسیمی می‌نشیند. او بینا می‌شود و من، گویا با هر نگاه تو جانی تازه می‌گیرم چنان که گویا پیش از تو هیچ‌گاه نبوده‌ام!
آری محبوبم؛
گاهی نگاهم کن، که بی‌دلان را خوش باشد نگاه تو!