نامه‌هایی در دوری_ قسمت سوم

باز هم سلام!

با آن‌که نامه‌هایم هیچ‌گاه پاسخی ندارند یا حتی نمی‌خوانی، ولی من همچنان مصرانه در پی نوشتن برای تو هستم چرا که یاد تو گونه‌ای مشوق است. انگار نگاه تو جوهر قلم‌ام باشد، آری همان‌قدر حیاتی! تو که می‌دانی من بی‌نوشتن هیچم، نوشتن نیز بی‌تو هیچ است.

آری عزیزم ؛ یاد تو یار این روزهای من است و این حقیقتی است که هیچ‌گاه کتمان نخواهد شد و حتی در روز محشر نیز بر پیشانی‌ام خواهند نوشت؛ عاشقِ او!

خلاصه که محبوب جانم،

در این سوز و گداز نگویم بر تو که فراق با من چه کرد، نگویمت که هجرت چه زخم عمیقی بر جا گذاشته، لب نگشایم بر سختی روزهایم بی‌تو؛ چرا که رنجشت را هرگز نخواهم. هیچ‌گاه گله‌ای بر دامانت نیاورم، چرا که عاشق با دردی خوش است که از یار رسد. همین است که به‌جای دستانت، جای خالی‌ات را با عشق بر آغوش کشیده‌ام.

چه می‌توان کرد؟‌ من یک دل دارم و هزاران سودای تو در آن! سینه من، گورستانی است از یاد تو و ای‌کاش بگذاری قصه‌ات را با غصه نسرایم!با تمام این‌ها مرا سرّی نهفته با چشمانت است که به تحریر نمی‌آیند، انگار که گل در بهار نروید! انگار که ماهی‌ها در خاک نفس بکشند! یا برف زمستان قهرش بگیرد! یا که مثلا خورشید درشب ببارد!

محبوبم،در راه وفا جفا چرا؟ من که مفتون توام،‌  دیگران چرا؟ ای‌که مقصد و مقصودم همه تو، گریز چرا؟ ای‌که یادم تنها تو، بی‌من چرا؟

خیالی نیست، خزان این پاییز را به امید بهار وصال بگذرانیم.