در انتخاب شایدها هیچ اجباری نیست°-°Intp
خانه ای کنار ساحل وعده ها...

سلام دوست عزیز من.
نامه را در زمانی شروع کردم که از خودم هم خداحافظی کردم پس تصمیم گرفتم از تو هم خداحافظی کنم.
میآیی خاطرات را مرور کنیم؟
اتاقم، این مکانِ چند متری دنیای من بود. عادت کرده بودم که بعد از چند قدم به آخرش برسم و روزانه چند بار دنیا را بگردم. بیرون از آن را فراموش کردم چون هیچوقت هم احساسش نکرده بودم. آرزویم بود در میان درخت های بیمارستان تنها قدم بزنم بدون نگرانی از اینکه حالم بد بشود. مادرم همیشه از این رویایم میترسید که زیاده خواهی کنم. روز اولی که هم را دیدیم یادت است؟ یکی از سنگین ترین باران هایی بود که تابحال دیده بودم. در کنار دَر ایستاده بودیم.
+: بارانهای اینجا خیلی خوشکلن!
_: خوشکل؟ مطمئنی؟
+: بخاطر سلیقهی عجیبم ببخشید ولی واقعا زیباست. راستش را بخواهی اینجا کمی آدم را دیوانه میکند.
گفت و گوی کوتاهی بود ولی این را بدان برای من ارزشمند و نجات دهنده بود. اینگونه هم نبود که تنهای تنها باشم دوستانی هم داشتم ولی از بین آنها تنها من بودم که نجات پیدا کردم. چیزی مرا درگیر نکرد و عالی زندگی کردم ولی از غم نبودن و رفتن آنها زندگی آسانی هم نداشتم. ما بهم وصل بودیم. زمان زیادی نداشتیم ولی راه چند ساله را چند ماه طی کردیم و برای هم عزیزترین شدیم. آن زمان که روبروی نبودنشان ایستادم به سختی چهره هایشان را به یاد میآوردم با این وجود دلتنگ دیدار دوباره ی آنها بودم
ولی تو عجیب دوستداشتنی تر بودی. تنها کسی بودی که من را نمیترساند. تنها کسی که نمی توانم از وجودم پاکش کنم. مدت ها هر روز به تو فکر می کردم و عاشق تر از دیروز می شدم. دیدن تو مردن را سخت تر کرد، اگر نمی دیدمت راحت تر می مردم، آرزوی زندگی بیشتر را نمی کردم و خوشحال تر بودم ولی پشیمان هم نیستم تمام احساس هایی را که بهم دادی، دوست دارم.
کار هر کسی نیست که از درد و رنج رشد کند بخاطر همین به خودم افتخار می کنم که برای تو قوی شدم. ترس را کنار گذاشتم و زندگی کردم. درست است زندگی مرا دوست نداشت و سخت میگرفت ولی من عاشق لحظه هایِ هر چند کوتاهش بودم. وقتی مادرم صادقانه به جُک هایم می خندید. یا تویی که وقتت را با من میگذراندی. حتی وقتی یادم می رفت پنجره را ببندم و چند زنبور داخل میشدند و روی گل ها مینشستند را هم دوست داشتم. از گل هایم استفاده میکردند و عسل به وجود میآورند. انگار من هم در این کار شریک بودم و افتخار می کردم. شاید عسل ها را کودکی استفاده میکرد و با خنده بخاطر شيريني آن تند تند صبحانه اش را میخورد.
می خواستم برایت گل بگیرم. ولی نه ساده. می خواستم خودم در بین گل ها قدم بزنم. دشت را خودم انتخاب کنم و تازه ترین و خوشبوترین را با اجازه از ریشه هایش بچینم و خودم با دستانم آنها را بین دستانت بگذارم. چهره ات را ببینم وقتی آنها را میبینی. وقتی با چشمان بسته آنها را بو میکشی و لبخند میزنی. من هم می خواستم مانند بقیه همیشه خودم به دیدنت می آمدم.
این را یادت است؟ که گفتم
+: تا حالا ساحل رفتی؟ دریا رو دیدی؟
حالتت را دوست نداشتم وقتی گفتی
_: آره. ما هر سال تعطیلات می رویم دریا. بازی توی ساحل فوق العادس ماسه ها خیلی جالبن؛ کوچیک و سبک. کُل ساحل رو پوشوندن ساحل ماسه ای دریا یکی از چیزایی هستش که عاشقشم کلی صدف جمع کردم اگه پیداشون کردم برات میارمشون شب آتیش کنار دریا درست می کنیم و...)
انگار دروغ بود. مرا یاد خودم میانداخت. همان رویاهای جالبی که برای زندگی های تمام شده ساخته میشد.
زمانی ازم پرسیدی
_: بنظرت بهشت وجود داره؟
تک خنده ی کوتاهی کردم و گفتم
+: منظورت چیه؟ معلومه که وجود داره. پس کِی می خواهیم خوشحال باشیم. عاشق بشیم. من از خدا قول گرفتم اون دنیا خانه ام کنار ساحل باشد و همیشه خورشید را کنار دریا ببینم. من هنوز می خوام گل ها را لمس کنم. باید با هم دیگر بازم نقاشی بکشیم. قلعه ی ساحلی بسازیم. قول میدم با بهترین صدف ها برایت گردنبند درست کنم. بیا با هم برویم بهشت. با وجود تو قشنگ تر میشود.
ساده بودند و امکان پذیر ولی خب قلبم تومور بدخیم داشت و دیگر نتوانست بیشتر از این همراهم باشد. امیدوارم حالم خوب باشد.
لطفا خودت را عذاب نده من بیشتر از همه از این میترسم که بقیه را ناراحت کنم. دلخور نیستم و درک می کنم. تو هم دلایل خودت را داری که دیگر نبودی. زندگی هم همین طور.
بدرود با آن که دیدار دیگری وجود ندارد.
........

یعنی باید به او می گفتم من هم دریا را ندیدم و درست می گویی دورغگو ام یا من هم مثل تو زمان زیادی ندارم؟
واقعا نمیدانم می توانم صبح بیدار بشوم یا نه
اگه تو نتوانستی ، من هم نمیتوانم.
پس بهشت را مانند تو آرزو میکنم.
این تمام کاری ست که میتوانیم بکنیم.
اشک های دانه به دانه اش که ریخته میشد با دستمال می رفت ولی غمی که داشت را نمیشد با چیزی از بین برد.
_: از مردن میترسم....
در آغوشش گرفت
+: اشکالی نداره

...
مطلبی دیگر از این انتشارات
#خروج از بعد
مطلبی دیگر از این انتشارات
نامه: پوست انداختن
مطلبی دیگر از این انتشارات
تمام قدمهایی که با هم نزدیم