آچا صدام میکنن...
نامه
در اتاقِ سردِ نمدار و تاریکم نشستهام.
به تو فکر میکنم.
به اینکه چرا رفتی.یا من رفتم؟
مگر چه شد که از من رنجیدی؟
تو از گلهای آبی خوشت میامد...
کدام گلِ آبی را زیرِ پا له کردم؟
تو از موهای فرِ من خوشت میامد....
چه زمانی موهایم را شسوار کردم مگر؟
تو از بابونه خوشت میامد...
کی بود که به بابونهای بی محلی کردم؟
تو از موسیقی خوشت میامد...
کی تا به حال وقتی در حال شنیدن اهنگبودی صدای ان را کم کردم؟
....
در این فکر ها بودم که ناگهان زنگ در به صدا در امد.
با بی حوصلگی به سمت در رفتم و پستچیای را دیدم. مشخص بود از دیدن قیافه ی خسته، موهای به هم ریخته و خانه ی تاریک من گرخیدهاست.
نامه را از او میگیرم و میپرسم که آیا باید هزینه ای پرداخت کنم یا نه.
و او میگوید هزینه از قبل پرداخت شده.
در را میبندم.
چه کسی میتواند برای من نامه ای بفرستد؟
مادرم؟
نه من به خاطر تو با او قهر هستم.
پدرم؟
سال ها پیش مرده است.
خواهرم؟
او پیش مادرم است و وقت نامه نوشتن ندارد.
چه کسی میتواند باشد؟
روی نامه را میخوانم اما نشانیای از فرستنده نیست.
مهر رویش را باز میکنم.
"سلام یارِ شیرینِ من.
من در این مدت، سخت دلتنگت بودم.تو چطور؟ توهم به من فکر میکردی؟ هربار که لباس های چهارخانه را میدیدم به یادِ تو میافتادم دلبرم.
اگر در سال های کنارِ هم بودنمان از من رنجیدهای، من را ببخش شیرینم.اما بدان من از هیچ چیزت دلخور نیستم.حتما تا به الان به این فکر کردهای که آیا، تو مرا ترک کردی یا من تورا؟دلبرکم جواب همینجاست. در همین نامه.
کسی که تورا ترک کرد من بودم.و احتمالا به این فکر کرده ای که من از چه چیزت غمزده شدم؟آیا به این هم تامل کردهای که به چیزی که من دوست داشتم بی محلی کردهای؟ خوب گوش کن. تو دقیقا همینکار را کردی. شاید فکر میکنی من راجع به نوار های موسیقی قدیمیام، یا لباس های چهارخانه ای که تو انهارا برایم خریده ای میگویم. اما نه گل رزِ سفیدِ من.
در واقع تو چیزی را نادیده گرفتهای که من از همه چیز بیشتر دوستش داشتم:«خودت».
تو برای من با ارزش ترین چیز در دنیایی کرمِ شب تابِ من.دوستت دارم و به زودی میبینمت.
_همانی که خودت بهتر میدانی."
نفسم بالا نمیاید.
خودش است؟بعد از این همه سال؟
کبوتر کوچولوی خوش شانسِ من؟باورم نمی شود.
او گفت من را به زودی میبیند؟ او به خاطرِ من، من را ترک کرد؟
در فکرو خیالاتم غرق میشوم.
خودم را میبینم که با او روی ابر های ابی میرقصیم و او با چشمان ستاره ای درخشانش من را ورانداز میکند و میگوید چیزی کم دارم.بگو چیست آن سنجاقکِ من؟ هرچیز که تو بگویی را قبول دارم شاهین کوچولوی من.
لبخندی میزنی و ستاره ای اسم چشمانت میچینی و آن را روی گونه ی من میگذاری. گونهام درخشان میشود...
زنگ در دوباره میخورد.
ضربان قلبم بالا میرود و تندتند نفس میکشم.نکند تو باشی؟ لباس هایم مناسب دیدار با تو نیست.چه کنم؟
سریع به سمت در قدم بر میدارم.
در را باز میکنم و نورِ بنفشِ زیبایت کلِ خانه را در برمیگیرد.
خانه را زیبا میکنی خودت به تنهایی زیبای من.
در اغوش میگیرمت و معذرت خواهی میکنم.
دوستت دارم گنجشکِ من.
دینگدینگ،دینگدینگ.
دستم را روی دکمه ی خاموشِ ساعت میفشارم.
دوباره به آن خاطره فکر میکنم.
تو در آن اتش سوزیِ خفناک از پیشِ من رفتی.
به عکس هایت که کلِ دیوار را پر کردهاند خیره میشود.
خداحافظ عزیزکم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
صندلیِ آبیِ?؛)
مطلبی دیگر از این انتشارات
شرابی تلخ میخواهم....
مطلبی دیگر از این انتشارات
نامه صد و هفت ( از دست دادن )