مانند هیتلری که میخواهد خودکشی کند اما هنوز احمقانه به نجات برلین امیدوار است
کمرنگ،بیرنگ
الویت چندمم؟سوم؟چهارم؟اصلا مهم هستم؟
خسته شدم از حرفای مسخرت همش راجب گذشته و دردات حرف میزنی خب کوری؟منم دارم.
یاد بگیر حرفاتو تو خودت دفن کن تا یه روز بیچاره نشی.
یعنی تو انقدر عوضی بودی؟همه مدت؟
اره شک داشتی؟خب الان نداشته باش
حوصله خودمم ندارم چه برسه به شما. همش از اون زندگی کوفتی تون،روابط سمی تون،خانواده احمقتون،دوستای تاکسیک تون، حرفای تکراری...
همش از اینا حرف میزنین. نمیشه یه بار در مورد یه چیز جدید و خوب حرف بزنین؟
وقتی ناراحت میشین تازه یادتون میوفته منم وجود دارم؟اون وجود کمرنگم تازه براتون پررنگ میشه؟
بعدش چی؟درداتون تموم شد.فراموش.
اون وجود کمرنگ،بی رنگ.
عواطف انسانی.
امروز داشتی خفه ام میکردی؛جوری که گردنمو گرفتی نفس کشیدن برام سخت شد و وقتی ولم کردی حجم زیادی هوا داخل ریه هام شد و باعث شد به سرفه بیوفتم و اشک از چشام بیاد.
حس میکنم دارم کارما پس میدم،انگار تو زندگی قبلیم هیتلر بودم...
اون موجود چهارپا بیشتر از دوپا درک میکرد.
توقع چیزی ندارم،حتی حق میدم عوض بشین و عوضی.
ببخشید بابت اون روز و اون چیزا.
کاش میفهمیدی "ببخشید" یه پاکن جادویی نیست
هستی ولی کافی نیستی.
پس تو آرزو کردی بری جایی که هیچ آدمی نیست،مگه غارنشینی؟
جوری که پر از نقصی آزارم میده.
شاید اگه به دنیا نمی اومدی زندگی یه رنگ دیگه ای داشت.
تا حالا مگه دوستم داشتی؟
سرآغاز همه زشتی ها با وجود زشت تو شروع شد.
متاسف نیستی؟
قدیمیا رو زود فراموش نکن بی صفت.
گاهی بمیری یا خودتو تو اون اتاق زندونی کنی بهتره.
تو فقط تجربه ای.
یه وقتایی هست یه حرفایی میشنوم که دلم میخواد همون لحظه محو بشم یا فرار کنم.
آدما گاهی بزرگترین دیوار و مانع آرزو هامونن.
وقتی بری تازه قدرتو میدونن.
تا ابد؟تا ابد.
دروغگو
یکم زیادی عجیبی. هم از اون عجیبی خوباش هم از اون بداش.
جوری با دشمنات رفتار کن که انگار بهترین دوستشون و خیرخواه شونی.
شاید توی زندگی بعدی یه سنگ بشم تو اعماق دریا.
اگه اون کارو نکنی دیگه دوست ندارم.
دوست داشتن؟مگه هیولا ها دوست داشتن بلدن؟
ریشه هات خشک شدن.
بهت قول میدم یه روز توی اوج درد زیباترین شکوفه رو بزنی که دنیا تا به حالا به خودش ندیده.
دلم میخواد دست بچه هامو بگیرم و برم تو دریا،انقدر بریم که دیگه اثری از وجود نحس مون نمونه.
دیگه بسه مونه، همه مون خسته ایم.
این نمایش چرا تموم نمیشه؟دارم لابه لای این همه نقاب گم میشم.
اگه اینجا جهنم نیست پس کجاست .
یه نفرین عجیبی مارو گرفته.
حرفایی میزنیم که گاهی پشتوانه عقلی هیچ که ندارن،تازه بدون فکر کردن بهش، شلیک میکنیم.
آدم بمیره بهتر از اینه که خل باشه ولی فکر کنه سالمه
بریم بخوابیم و انقدر به همه چیز فکر نکنیم.
ما ریشه وجودمون درده. ما از خاک درست نشدیم از دردیم.
یا شاید توی خاک اون گلدون غم کاشتم.
بسه، زیاد حرف میزنی.
فردا بیدار نشو.
خستمه،خستمه،خستمه،خستمه،خستمه،خستهم.
اصلا حوصله تو ندارم.
دنیایی که ما توش زندگی میکنیم "مرگ" از زیباترین هاست
بیا یه روز از درد و غم حرف نزنیم،غیرممکنه؟میدونم ولی بیا تلاش بکنیم.
از همه وجود پوچت خسته ام.
مطلبی دیگر از این انتشارات
خاطرات اولین حضور من در بیمارستان و نامه ای به آنولین
مطلبی دیگر از این انتشارات
بودنت!
مطلبی دیگر از این انتشارات
وقتی که از غم، حرف میزنم