...نَکنَد فِکر کنی در دلِ منْ دریاٰیت نیستْ _ جِنسْ دریاٰیت با اَشکانَم یکیست!...
یه تیکه از رویای شیرین
خیلینزدیکم- حسمیکنم- نمیتوانم
لطفاً!! اهسته اهسته بخونید:)
خیلی نزدیکم
نزدیکتر از انکه تصورش سخت و تجربه اش ... !
انقدر نزدیکم که برای بیان جملات درونم کافیست زمزمه کنم....
تا او بشنود!
انقدر نزدیک است که میتوانم نفس هایش را بر روی صورتم حس کنم.
حس میکنم
دستانش را بر سینهام و دستانم را بر صورتش حس میکنم!
قدرت نگاهش بر نگاهم را...
سکوت بینمان را
صورت مجهولش ، دستان نرمش ، زیبایی رخسار دیده نشدهاش ، صدایی که نمیشناسم و نمیشنوم را حس میکنم.
ارتباط این دو چشمان را حس میکنم.
سکوت اطراف توانم را بریده ! انقدر که میتوانم تپش دو قلب را با هم بشنوم! تشخیص اینکه کدام برای اوست و کدام ازان من ، تقریباً غیر ممکن!
من کجام و او کیست؟ چرا انقدر نزدیکم؟ هیچ گاه بدین گاه نزدیک نبودم !
نمیتوانم
فاصله بگیرم ، به جای دیگری بنگرم ، صحبت کنم ، راه یا بدوم ! تنها کارم زل زدن به چشمانی شیفته است که نه می توانم بشناسم نه ببینم !
فقط حس میکنم که میتوانم ببینم !
ارتباط این دو چشمان را حس میکنم
چطور میشود صورتی که وجود ندارد را حس کرد؟ علاقه را حس کرد؟ همبستگی را حس کرد؟
حال میتوانم تپش قلبم را حس کنم ؛ برای او در برابر من، خیلی اهسته ترست.
...
دارم جدا میشم ، اما نه از او و بالین او ؛ بلکه از دنیای او! دوباره با این خواب شیرینِ بی حرکت ، جذاب سخت ، ملموس و ناشناخته به زندگی همیشگی برگشتم ، همون جایی که نزدیکی اخرین چیزیست که به ذهنم میرسد.
اُه! فکر کنم قناری های همسایه دوباره فرار کردن! اخه این همه صوت زیبا و دلنشین اونم پنج صُبِ سَگگگی از گنجشگ ها بعیده ...
.
.
ای نزدیک نزدیک غریبانْ
نگاه بی نگاهتْ را سیاحت میکنم
صورت زیباٰی مجهولت را صیانت میکنم
دریغا که نتوانْ بینم وجه زیبایت را
دگرگاه آغشته میکردم لبانم، وجه زیبایت را
ندیدم به سان این سکوت و خاٰموشی
برای منْ صورتت هست، کاوشی
تا دریابم این گُلبن زیبا کیست
آن زمزمه بر لبان خنداٰنت چیست
ای رویای شیرین هر شب هستیاَم
رویی بنما تا کِشمت بر دفتر هستیاَم
.
(: مرتضی د :)
.
.
پ.ن: در شعر، هستی دوم، یک اسم است ، نام یکی از دفترهایم!
مطلبی دیگر از این انتشارات
دلتنگیهایم را در گوش کاغذ نجوا کردم...
مطلبی دیگر از این انتشارات
نامه صد و شش ( گذشته و آینده )
مطلبی دیگر از این انتشارات
ماه من؛