یک نامه از یک روح سرگردان

به نام خالق چشمانت
سلام بر زیباترین خلق خدا بعد از چشمانت
حالت چطور است عزیز کرده؟
الان که این نامه را میخوانی جسم من زیر خاک دفن شده و روحم در کنارت سرگردان است. الان من رفتم. من رفتم ولی تو را باخودم نیاوردم. این است دلیل اشک ها فریاد هایت، نه؟ اینکه با خودم نیاوردمت. ببخشید عزیزکرده من خودم هم نمی‌خواستم بروم.
گلبرگم تو سرگردانی با آن روح سرگردانی که عشق را به جسمم آورد و همانی که اشتیاق به دندان کشیدن لب هایت را در من به وجود آورد و حس کرد یاقوت هایت را میان لب های جسمم. همانی که پرواز کرد درون اون دو مردمک که ماهیی بودند بین اقیانوس چشمانت. تو سرگردانی میان عشقی که هنوز پابرجاست در روح ما و این درد دارد ضربان قلب خاموشم.
وقتش است فراموشم کنی. وقتش است فراموش شویم. بیا از داستان نویسنده خارج شویم نویسنده خسته است عزیزدلم. فراموشم کن. بگذار برود این روح و برای خودش بمیرد. بگذار بروم. ببخشید که تو را باخودم نیاوردم. ببخشید که رفتم. ببخشید منو عزیزکرده.
دوستت دارم.