لارا فابین، محسن نامجو، محمدرضا شجریان و مرحله پذیرش رنج

در دو مطلب قبلی‌ام در مورد منشا رنج و مراحل رنج حرف زدم. از مراحل انکار، خشم، چانه‌زنی و افسردگی گفتم. حالا قدم به مرحله بعدی یعنی پذیرش رنج می‌گذاریم. برای روشن شدن سخن، سه نمونه والای پذیرش رنج را از عالم هنر مثال می‌آورم.

مرحله پنجم: پذیرش

پذیرش شبیه افسردگی است با تفاوتی کوچک که بین‌شان کیلومترها فاصله می‌اندازد. درون‌مایه افسردگی اما (جدایی) و در پذیرش و (ربط، پیوند) است.

مثلا: افسردگی: من آقای ثابتی هستم اما (ولی، افسوس، حیف) پسرم را از دست داده‌ام. من مینا هستم و شکست عاطفی خوردم اما آن پسر هم مسئولانه عمل نکرد. من امیر هستم و متاسفانه ورشکست شدم. حادثه هنوز بیرونی است. بار احساسی پررنگ و جدی است.

در پذیرش می‌گویم: من ثابتی هستم و پسرم را از دست داده‌ام. من مینا هستم و شکست عاطفی سنگینی خوردم. من امیر هستم و سه بار ورشکست شدم و دوباره بلند می‌شوم. حالا حادثه یا رویداد بخشی از وجود و هویت من شده است.

یک تمایز دیگر هم وجود دارد. دو مدل افسردگی وجود دارند: افسردگی ناپاک و افسردگی پاک.

در افسردگی ناپاک ما از افسردگی خودمان خشمگین هستیم. «چرا من؟ خدایا این انصاف نیست.» «چرا خوب نمی‌شوم.» «چرا من انتخاب نشدم؟» «چرا این اتفاق حالا باید بیافتد؟» «چرا این شب‌ها بیدارم؟» «چرا در حالی که همه دارند زندگی می‌کنند من دایم بی‌اختیار گریه می‌کنم؟»

در افسردگی پاک ناراحت نیستم. کسی را سرزنش نمی‌کنم و به دنبال دلیل نمی‌گردم. به دنبال راه‌حل می‌گردم. به رنجی تبدیل کردم که بخشی از من است. پله پیشرفت‌ش کرده‌ام. یک خاطره ملایمی که وقتی به او فکر می‌کنید دردی در قلبتان حس می‌کنید و در عین حال افتخار می‌کنید که مقاوم بودید و حلش کردید.

به زندگی خودتان نگاه کنید؛ حتما یک سری رنج‌هایی برده‌اید، آن‌ها چه بودند؟ (مثلا بی‌پولی، ورشکستگی، سوگ، بیماری، شکست عاطفی) چه خاطراتی دارید؟
حالا بعد از چند سال چطور آن‌ها را می‌بینید؟ در آن لحظه که رخ داده بیرونی بوده اما امروز که چند سال گذشته هنوز می‌بینید رنج‌آور بوده اما حالا دیگر بخشی از وجود شماست. شما آن را در وجودتان حل کرده‌اید.

شادی عدم غم نیست؛ شادی کنار آمدن با غم است. زیستن مسالمت‌آمیز با غم است. غم بخشی از زندگی ماست. به دوستانم می‌گوییم. غم را به بخشی از وجودمان تبدیل می‌کنیم.

دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد. ... جز غم که هزار آفرین بر غم باد. (مولوی)

کنار آمدن و هم‌زیستی شجریان با سرطان

هنگامی که شجریان نوروز ۹۵ را تبریک می‌گفت با آرامش گفت: «من ۱۵ سالی است که با مهمانی آشنا شده‌ام؛ کم کم دوست شدیم با همدیگه». شجریان با سرطان دوست شده و بدون خشم و عصبانیت دارد در مورد شیوه زندگی‌اش با سرطان می‌گوید.

شجریان گلایه نمی‌کند یا سرطان را عامل خارجی نمی‌خواند. بلکه می‌گوید مهمانی که دارد با او زندگی می‌کند. از آینده زندگی‌اش می‌گوید. با وجود تحمل سختی‌های سرطان از کلام‌ش مهر می‌بارد؛ دورد بر این استاد که نفس‌ش گرم است و امیدبخش.

لارا فابین دوباره می‌خواند

لارا فابین یکی از خوانندگان محبوب فرانسوی زبان است. جز چهار پنج نفر اول کانادا. وقتی که شریک عاطفی‌اش و به قول خودش «تنها عشق زندگی‌اش» به ناگهان جدا می‌شود، لارا دچار شوک عاطفی می‌شود و دست از خواندن می‌کشد. مدتی بعد به خاطر ناپایداری روانی بستری می‌شود. گویا دکترش پیشنهاد می‌دهد که سن را فراهم کنند. شاید انرژی مثبت حاضرین روحیه لارا را تغییر دهد. اما لارا روی سن نمی‌خواند.

قرار است آهنگ دوستت دارم (Je taime) را بخواند. با وجود نواختن آهنگ ساکت می‌نشیند و جمعیت شروع می‌کنند به خواندن. چند بار می‌گویند دوستت دارم، دوستت دارم و بعد (ما) دوستت داریم (On t'aime). او سکوتش را می‌کشند و شروع می‌کند با اشک خواندن.

اولین آهنگ این کنسرت «من مریض هستم» نام دارد و اولین بار است که اجرا می‌شود. اگر اجرا را ببینید متوجه عمق و بار عاطفی آن لحظه می‌شوید. اجراهای این کنسرت تئاتری هستند؛ خواننده با زبان بدنش، لحن و آهنگ صدایش بر بار معنایی آهنگ اضافه کرده است.

او در این کنسرت می‌پذیرد رفتن شریک عاطفی‌اش را. با دیدن این کنسرت سوال‌های زیادی در ذهن شکل می‌گیرد. چرا لارا فابین یکپارچه غم و ناراحتی است؟ مگر آن آدم چه نقشی در زندگی‌اش داشته و شاید مهم‌تر از همه چرا آن آدم با وجود چنین احساس عمیقی از زندگی لارا فابین بیرون رفته است؟


محسن نامجو و مرگ مادر

قبل از کنسرت به نامجو خبر می‌رسد که مادرش فوت شده است. او کنسرت را پس نمی‌خواند (که البته نمی‌تواند کنسرت را لغو کند)، به روی صحنه می‌رود و اجرا می‌کند. شروع می‌کند به نواختن و خواندن.

... «یاران چه چاره سازم با این دل رمیده» ... این طور که ویدئوها نشان می‌دهند یک جایی نامجو دست از خواندن و نواختن برمی‌دارد و دستش را به سمت صورتش می‌برد. و جمعیت با شور می‌خوانند که «دنیا وفا ندارد ای نور هر دو دیده ... دنیا وفا ندارد ای نور هر دو دیده ... دنیا وفا ندارد ای نور هر دو دیده »

ما نمی‌دانیم در این لحظه منحصربفرد نامجو به چه فکر می‌کرد؛ آن نامجویی که سراسر شور است و انرژی چطور آن لحظه دست از ساز زدن برمی‌دارد و روی سن در خودش می‌رود. شاید نامجو پذیرفته باشد مرگ مادر را.

بعد از آن نامجو چند ویدئو منتشر کرد که داشت با مادرش دردودل می‌کرد. از خاطرات می‌گفت. من عمیقا متاثرم که نامجو نمی‌تواند در مراسم مادرش شرکت کند. شاید این ویدئوها مرهمی باشد بر درد و رنجش.


هر کس متناسب با شرایط‌ش

مدت زمان رسیدن به پذیرش برای هر کس متفاوت است کما این که نوع‌های رنج هم متفاوت است. مرگ، بیماری، ول کردن، قطع رابطه، تجاوز (چه به زن چه مرد چه دختر چه پسر)، طلاق، شکست‌های عاطفی یا حتی ارث. من خانواده‌ای رو می‌شناسم که حدود ۸ یا ۹ سال در حالت خشم بودند برای تقسیم میراث! در کل حدود ۱۵ سال طول کشید تا به مرحله پذیرش و بازسازی برسند. مدت هر مرحله برای هر کس فرق دارد. مثلا برای نامجو چند ساعت، برای لارا فابین چند سال و برای شجریان چندین سال!

ترتیب‌ مراحل هم متفاوت است. مثلا پیش می‌آید که کسی حین افسردگی دوباره خشم یا انکار رو تجربه کند، به حالت خفیف‌تری. به هر حال فقط خدا می‌داند در ذهن پیچیده ما چه می‌گذرد.

سه مثال بالا ابهت پذیرش رنج را نشان می‌دهند. و چقدر عجیب که شجریان، نامجو و فابین به یک شکل پذیرش خود را بروز می‌دهند.




در قسمت بعدی مواجهه با رنج در مراحل بازسازی و معنابخشی حرف می‌زنم. دلم می‌خواهد تجربه خودم را هم بنویسم. یکبار از مرگ ناگهانی دایی‌ام نوشتم. این بار از شکست عاطفی‌ام می‌نویسم.