صدا کن مرا، صدای تو خوب است

ناگهان دوستم را چارباغ دیدم. واقعا تعجب کردم.

سر ظهری رفتیم گشتی در مدرسه چارباغ زدیم؛ زیبایی خیره‌کننده‌ای دارد. مست و ملنگ رفتیم نزدیک درواز دولت دوغ گوشفیل خوردیم. زیر بار هرم گرما می‌چسبد. شما هم امتحان کنید.

سلانه سلانه داشتیم به سرکار برمی‌گشتیم که صدایی آشنا زمین‌گیرم کرد. «حسن بیا اینجا، حسن...»

ای وای من! چه اتفاق عجیب و غیرمنتظره‌ای. امیر و نورا .. باورکردنی نبود. این‌ها آلمان بودند. اینجا چه می‌کردند؟ می‌دانستم امیر یکسال پیش تومور مغزی گرفته بود و حسابی دستش تو حنا بود. عجب روزگار غداری. لعنت. بعد از یکسال درمان، چند روز استراحت آمده‌اند ایران، آمده‌اند پیش خانواده و دوباره برگردند. واقعا از دیدن‌شان خوشحال شدم.

از خودم خجالت کشیدم. می‌گفت بعد از مدت‌ها توانسته ۴ قدم پیاده‌روی کند؛ بقیه‌اش به قرنطینه و استراحت گذشته. آن وقت منِ بی‌شعور سراغی ازش نگرفتم.

خانواده کوچک و خوشحالی هستند. هنوز بچه ندارد و در این وضعیت هم کسی به فکر بچه نیست. همکلاسی سابقم بود. چند سال پیش بهشان زبان درس می‌دادم. قرارمدار گذاشتیم وب‌سایت بزنیم و کسب و کاری راه بیندازیم. تجربه و فکر امیر بی‌نظیر است. نشد و بعد هم درگیر زندگی شدیم. اما جدای از کسب و کار، حسابی دوستش دارم.

مرا کم دوست داشته باش اما همیشه دوست داشته باش !

نورا و امیر به وجدم آوردند. چند بار امیر را بغل کردم. شرمنده شدم. دلم نمی‌خواهد اینقدر ضعیف ببینمش. برایم اسطوره سرزندگی و نشاط بود... اما خوب، .. سرطان شیره آدم را می‌کشد. ای کاش بیشتر می‌دیدمش. ای کاش بیشتر هوایش داشتم. هزار هزار ای کاش دیگر.

دلم برای همه دوستانم تنگ شد. مهدی نیویورک، سیما تهران، امیر مشهد، .. اینقدر سرگرم ضرب‌الاجل و تحویل شده‌ام زندگی از خاطرم رفته. عذاب وجدان دارم اما خوب چه می‌شود کرد؟ با این وضعیت هزینه‌ها و اتفاقات، چه کار دیگری از دست ما برمی‌آید؟

این حکومت هم شده قوز بالا قوز. یک روز فیلتر، یک روز تجمع برای حجاب، یک روز قیمت‌ها. پس زندگی چه می‌شود؟ واتساپ که فیلتر شد از یک سری بچه‌ها دور افتادم. حیف. هزینه ارتباط بیشتر شده.

با دولتمردان عقب افتاده چه باید کرد؟

افسوس می‌خورم که رهبران ایران چنین عقب‌افتاده و حریص هستند. سرعت تغییرات شگفت‌آور است، جامعه در حال نوزایی و پوست انداختن، آن وقت این وامانده‌ها وقت و انرژی ما و خودشان را این جور بی‌حاصل هدر می‌دهند.

متاسفانه نمی‌توانم نسبت به محیط و اتفاقات اطرافم بی‌تفاوت باشم اما جریان را جوری مدیریت می‌کنم که کمتر وقتم با بی‌مایگی‌های حاکمان ایران حرام شود. باور نمی‌کنید اگر این انرژی که صرف تفرقه و جدال می‌شد، برای زندگی و عشق می‌گذاشتند زندگی چه حال بهتری می‌داشت.

صدا کن مرا، صدای تو خوب است

چند سالی‌ست که بریتانیا و ژاپن وزارت‌های تنهایی درست کرده‌اند. مشکل این ۲ کشور کمبود صدای آشناست. به قول سهراب، «صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است که در انتهای صمیمیت حزن می‌روید.صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است که در انتهای صمیمیت حزن می‌روید.» انگلیسی‌ها و ژاپنی‌ها زودتر از همه به کمبود و ارزش این گیاه عجیب پی برده‌اند.

این قسمت از پادکست میم عجیب حال و هوای ژاپنی‌های تنها را توصیف کرده. حتما گوش کنید. دم بروبچه‌های پادکست میم گرم.


کدوکوشی: مردن در تنهایی - پادکست میم با صدای مهدی عباسی

کدکوشی Kodokushi (孤独死) یا مرگ غریبانه به پدیده‌ای در فرهنگ ژاپنی ارجاع دارد که افراد در تنهایی جان خود را از دست می‌دهند و برای مدتی طولانی کسی از مرگ آنها باخبر نمی‌شود. این پدیده اولین‌بار در دهه ۱۹۸۰ مورد اشاره قرار گرفت.

دل بی‌دوست دلی غمگین است

قبلا که فراغت داشتم و کمی از آینده خاطرم جمع بود، صبح، بعد از بیداری به دوستانم فکر می‌کردم. برای یک یک‌شان دعا می‌کردم. آدم بامعرفتی بودم. به رفقا فکر می‌کردم، به سلامتی‌شان، موفقیت‌شان، به این که کنارم باشند. کمکی کنار دست‌شان باشم.

خدا رحمت کند بابابزرگم وقت نماز همه را دعا می‌کرد. اسم می‌برد؛ با نام و نشان، دقیق دعا می‌کرد. ازین کارش خوشم می‌آمد. ناخودآگاه این کارش را به ارث برده‌ام. قبلا بامعرفت بودم. این روزها زمان ندارم. باید به تنظیمات کارخانه برگردم. (Reset factory)

دمت گرم رضا پروانه

در آخر خوش‌به‌حال آنهایی که در زندگی‌شان رفیق دارند. من لذت رفیق خوب را چشیده‌ام. امیدوارم شما هم چشیده باشید.