روزنوشت: صبح با دوش آب سرد

سرما تا مغز استخوانم نفوذ می‌کند. دارم می‌شمارم: ۱۰۳۴، ۱۰۳۵، .... در ذهنم به خرس‌های قطبی فکر می‌کنم. خوشبحالشان که یک لایه چربی دارند؛ خوش به حال تپلی‌ها. من اما لاغرم. ۱۰۳۷، ۱۰۳۸، مثل کباب ترکی مدام می‌چرخم تا آب به همه جا بریزد. دوباره شامپو بدن می‌ریزم و شروع می‌کنم به تمیز کردن. گردن، پا، پهلو، زیر بغل، حرکت کنم سرما را کمتر حس می‌کنم. سرگرم شستشو بشوم سرما اثرش را از دست می‌دهد. دوباره گردن، شکم، زیربغل، .. باید ذهنم را کنترل کنم. ۱۰۴۴، ۱۰۴۵، ...

کوکائین طبیعی

بعد از دقیقه اول کار سخت است. صبح شیر قهوه را داغ کردم و پریدم توی حمام. می‌خواهم ذهنم نفس بکشد. ۲-۳ دقیقه دوش آب سرد مثل کوکائین مغز را مجبور به ترشح آدرنالین و دوپامین می‌کند. به جای این که دنبال کوک بروم یا درگیر که‌که‌کاری‌های بعدش بشوم می‌روم زیر دوش. با آب گرم یا ولرم شروع می‌کنم. بعد کم کم آب سرد را باز می‌کنم.

تحمل برای زندگی

در ذهنم قطره‌های آب به پوستم می‌خورد و به سرعت منجمد می‌شوند. تپش قلبم را حس می‌کنم. ۱۰۵۹، ۱۰۶۰، ۱۰۰۱ دقیقه دوم را رد کردم. تا جایی که بتوانم ادامه می‌دهم. زود جا نمی‌زنم. ۱۰۰۳، ۱۰۰۴، ... زیر دوش آب سرد فقط بدنم را خیس می‌کنم. سرم که خیس می‌شود تحملم کمتر می‌شود. به بعد از دوش فکر می‌کنم. معمولا در تابستان شیرقهوه گرم نمی‌چسبد اما بعد از دوش آب سرد گرمای شیرقهوه بینهایت دلچسب و زیباست. همان حس شیرقهوه در سگ‌لرزهای زمستان را می‌دهد. ۱۰۱۵، ۱۰۱۶، ۱۰۱۷، ...

دوش آب سرد به من دلیلی برای مقاومت می‌دهد. گاهی خودم را این طور تنبیه می‌کنم؛ حس خشم درونی‌ام را این طوری تخلیه می‌کنم. از خودم انتقام می‌گیرم. اما آب مثل آتش نمی‌سوزاند که از بین ببرد. سوزش سرمای آب ذهنم را تحریک می‌کند که یک چیزی پیدا کنم. در دم اعتراف می‌کنم که زندگی را دوست دارم. چیزی غیر از این به ذهنم نمی‌رسد. ۱۰۲۷، ۱۰۲۸، ... به مارک بدن‌شوها فکر می‌کنم. بعد از دوش حس خوبی دارم.

دوش‌های باشگاه را هم دوست دارم. در باشگاه یک برنامه ورزشی داشتیم به نام پک ۴۵. دختر و پسر گروه ۴-۵ نفره می‌شدیم به نوبت و چرخشی یک سری حرکت می‌زدیم. مربی می‌گفت این پک‌ها در ۴۵ دقیقه حدود ۳۰۰ کالری می‌سوزانند. چرخشی همه عضلات را درگیر می‌کردند. از نیمه‌های کار عرق از صورتم می‌چکید. اما ادامه می‌دادم. باورم نمی‌شد اینقدر پوست کلفت باشم اما واقعا باشگاه به من اعتماد بنفس می‌داد. دوش آب سرد هم مثل همان پک ۴۵ است. وسط کار نمی‌شود دست کشید یا به هیچ چیز دیگری فکر کرد. مجالش نیست. وقتی همه یک جور درگیرند، من به عنوان عضوی از تیم نباید رها کنم.

شعار باشگاه این بود: هر دقیقه حساب هست.

سیاهی بی‌انتها

زیر دوش آب سرد خودم یک تنه یک تیمم. لشکر یک نفره. ۱۰۵۹، ۱۰۶۰، ... سه دقیقه تمام. ۱۰۰۳، ۱۰۰۴، .. سرما به مغز استخوانم رسیده. چه بخواهم چه نخواهم زمان پیش می‌رود. ۱۰۰۷، ۱۰۰۸، ... باید یک جایی کوتاه بیایم. چشم‌هایم را می‌بندم تا دقایق آخر را فقط خودم باشم. هنوز هم مثل کباب ترکی دور دوش می‌چرخم. در ذهنم هیچ چیزی نیست. مثل یک سیاهی بی‌انتها در آسمان. به آسمانِ شبِ کویر فکر می‌کنم. حیف شد برنامه آسمان شب سیاوش صفاریان‌پور را تعطیل کردند. یک جوری با ذوق و شوق ستاره‌ها را رصد می‌کردند که چوب خشک هم عاشق آسمان می‌شد. آسمان ... کویر مصر آسمان قشنگی دارد. خوشبحال ما که رفتیم رصد. آسمان کیش و قشم هم قشنگ بود. پارسال توی کیش لب ساحل ستاره‌ها را می‌دیدیم. ماهی‌ها.. چه آب زلال و گرمی ... ستاره‌ها مثل قطره‌های یخ روی سرم می‌ریزند. ۱۰۲۸، ۱۰۲۹، ... حالا واقعا سردم شده. به خودم می‌گویم فقط ۳ ثانیه دیگر. فقط ۳ ثانیه، ۱۰۳۴، ۱۰۳۵، ۱۰۳۶ یک نفس دیگر، یک نفس، ۱۰۳۹ تمام.

شیر آب را می‌بندم. نفس‌گیر بود؛ چسبید. نسیم خنکی می‌آید؛ لخت و عور پاورچین می‌روم آشپزخانه. با افتخار لیوان گرم شیرقهوه سر می‌کشم! از زحمتی که کشیدم احساس غرور می‌کنم. من لایق شیرقهوه بودم. از حالا روز نو شروع می‌شود.




شما چطور، دوش آب سرد می‌گیرید؟ آب سرد چه حسی به شما می‌دهد؟ چند دقیقه دوام می‌یارید؟ از تجربه خودتان بنویسید :)