ترس از صمیمیت، ترس از شروع یک رابطه

اگر میدانستیم که در ذهنِ هر کداممان چقدر "عاشقانه" وجود دارد، اینقدر سخت و پر از قضاوت و پر ازاحساسِ ترس، از شروعِ یک رابطه اجتناب نمی‌کردیم.
ما همه در عین تفاوت‌هایی که داریم بسیار در عاشقِ دیگری بودن شبیه به هم هستیم.
نه اینکه عشق ورزیدنمان شبیه باشد،
آرزویِ داشتنِ شخصی که عاشقانه‌هایمان را با او تقسیم کنیم شبیه است.
اجازه ندهید موجِ الگوی «سرد» و «سطحی ارتباط برقرار کردن» که در جامعه‌ی ما وجود دارد شما را با خود ببرد.
اگر میتوانستیم عاشقانه‌های پنهاِن آدمها را ببینیم و بشنویم اینقدرها هم نمیترسیدیم.
از چه بترسیم اخر؟
از از دست دادن؟
از تمام شدن؟
مگر از دست دادن بخشی از زندگی نیست؟
با وارد نشدن به رابطه‌ها نمیتوانیم از خودمان محافظت کنیم.
نمیتوانیم از دردِ از دست دادن کم کنیم.
اگر وارد رابطه‌ها نشویم از دست دادنِ کوچکترها برایمان بزرگتر میشود.
از دست دادن آدمها ما را پخته‌تر و بزرگتر میکند.
اگر نتوانیم همچون انسانی بالغ از دست دادن رابطه هایی را تاب بیاوریم در از دست دادن جزییاتی مانند از دست دادن شغل و یا دزدیده شدن لباسمان و یا موبایلمان حسرت خواهیم خورد.
قرار است با تمامِ از دست دادنها آماده شویم برای روزی که قرار است جسممان را از دست بدهیم.
پس با تمام وجود زندگی کنید.
اگر در رابطه ای هستید که گرما و محبتش کمرنگ شده است با تمام وجود تلاش کنید که عشق را برگردانید.
اگر با شواهد و درمان متوجه شده‌ایدکه رابطه مرده است و کار نمیکند با تمام وجود حقیقت را بپذیرید و وقتتان را هدر ندهید.
با تمام وجود جرات داشته باشید و آدمهایی را تجربه کنید.
با تمام وجود از دست بدهید.
و دوباره با تمام وجود عاشق بشوید و شروع کنید.
رابطه‌ها ترسناک نیستند اگر بدانید که در ذهن هر فردی شعرهایی عاشقانه، نگاههایی پر از مهر و تمنایی برای بودنِ بی‌قید و شرط وجود دارد.
از شروع رابطه ها نترسید.
شروع کنید و جلو بروید و شواهد را چک کنید.
اگر شواهدی از آسیب، تخریب و یا سردی وجود داشت میتوانید از رابطه بیرون بیایید.
اما تجربه نکردنِ رابطه‌ها یعنی با تمام وجود زندگی نکردن.



متن از پونه مقیمی