یافتن معنا در نیمه دوم زندگی

نیمه دوم زندگی در حدود بیست سالگی شروع می‌شود؛ آنجایی که به واسطه شکست‌های پی در پی همه موهبت‌های الاهی از ما گرفته می‌شود، و نومیدانه در آینه ما با یک پرسش رو برو می‌شویم: «خدایا خسته شده‌ام، من چرا زنده‌ام؟ اینجا چه می‌کنم؟ صبرم به سرآمده، کمک کن.»

گل‌های لاله، باغ الکساندارا، کاردیف
گل‌های لاله، باغ الکساندارا، کاردیف

شروع نیمه دوم زندگی زمان قطعی ندارد. فقط یک شکست سنگین می‌تواند ما را به نیمه دوم زندگی برساند، مثلا مرگ نزدیک‌ترین عشق زندگی یعنی مادر یا پدر. در این صورت نیمه دوم زندگی حتی زودتر و سریع‌تر آن چیزی که فکر می‌کردید، شروع می‌شود. با این حال، عموم مردم نیمه دوم‌شان را در همان حدود بیست تا سی سالگی درمی‌یابند. ما در آن زمان به پختگی کافی رسیده‌ایم که شکست را به معنای واقعی درک کنیم، گذشت زمان و از بین رفتن سرمایه را حس کنیم. می‌توانیم با برنامه و هدف رابطه‌های عاطفی را طرح‌ریزی کنیم و در مقابل، شکستن‌شان را با تمام وجود عزا بگیریم.

نیمه اول زندگی با موهبت‌های الاهی شروع می‌شود. کودک به طور طبیعی و خدادادی، انگیزه و هیجان حرکت دارد. شور کنجکاوی او را به جلو می‌راند تا دنیا را تجربه کند. بدون فکر تجربه می‌کند و خسته نمی‌شود. اما گذشت زمان آن موهبت‌ها را از ما می‌گیرد.

شکست‌های کوچک اما متعدد، بحران عشقی، مرگ نزدیکان، ورشکستگی، نابودی سرمایه، آسیب جسمی و تجاوز، هر کدام وسیله‌ای هستند تا تمام آنچه را که داریم از ما بگیرند. آن ذهنیت‌های سفیدی که در مورد دنیا داشتیم به تدریج یا به یکباره تغییر می‌کند تا ما دنیا را واقعی‌تر درک کنیم. حتی ذهنیت خودمان نسبت به خودمان فرو می‌ریزد. ما با استیصال، پذیرش شکست و رنج کشیدن پا به مرحله دوم زندگی می‌گذاریم.

ما با از دست دادن امید، انگیزه، هیجان، و شور، پا به نیمه دوم زندگی می‌گذاریم. آن وقت که دنیا نیمه تاریک خود را نشان می‌دهد و غم یک سره بر وجودمان سایه می‌اندازد. اگر تا قبل از آن پیشرفت‌هایمان خودبخودی و طبیعی می‌نمود، از حالا به بعد نیازمند فکر منظم و منطقی است، در غیر این صورت روزگاری بی‌روح و کسل کننده در انتظار ما خواهد بود. نیمه دوم زندگی، حاصل انتخاب‌های آگاهانه و هوشمندانه است. از این جا به بعد ما باید روح را به کالبد زندگی بدمیم. ما باید شور و شوق زندگی را کشف کنیم و این‌ها زائیده تصادف و شانس نیست. بلکه با تلاش و فکر رابطه پیوسته دارند.

تو انسان توانمندی هستی، تسلیم نشو!
تو انسان توانمندی هستی، تسلیم نشو!

نیمه دوم زندگی قرار و قاعده خود را دارد. دست نکشیدن و تسلیم نشدن مهم‌ترین ویژگی آن است. هرچند گاهی به نظر می‌رسد در برزخ تنهایی و ناکجایی هستیم، نباید تسلیم شد. هر قدم هوشمندانه ولو کوچک حساب می‌شود. خبر خوش آن که پیدا کردن هدف و گام برداشتن در آن راستا بسیاری از ابهام‌ها را کم می‌کند. ساختن اهداف جدید از دل سوالات جدید می‌آید. سوالات از موارد بنیادین زندگی شروع شده و تا لایه‌های عملی‌تر ادامه می‌یابند.

این که سوالات معنابخش نیمه دوم زندگی به چه شکلی طرح می‌شوند، کاملا بستگی به خودتان دارد. مهندس جمشیدیان، دوست و رئیس شرکت سابقم می‌گوید: «من هر روز صبح در آینه از خودم می‌پرسم هدفم از زندگی چیست؟ من نیاز دارم هر روز هدفم واررسی کنم و از درست بودن مسیرم اطمینان حاصل کنم.» این سخن روشن است، یافتن سوالات و پاسخ‌ها صبوری می‌خواهد، شاید به اندازه یک عمر.


این متن برداشتی آزاد است از کتاب یافتن معنا در نیمه دوم زندگی از روان‌شناس آمریکایی جیمز هالیس.