به تماشای من تویی. شهرساز، تحیلگر داده، عاشق سفال و گیاهان
تو کاسبی یابو میدون شاه باش
دایی اصغر به من یه چیزی میگفت: «تو کاسبی یابو میدون شاه باش.» فهمیدی چیطو شد؟ یعنی چی؟ یابوهای میدون شاوا هَمِیشون یکی یه دونه چارقد گذاشتن کنار چشاشون، مستقیم میرند؛ اِگه اینا بردارن چیطو میشِد؟ این ور اون ور نگاه میکنن، رم میکنن. اینا رو گذاشتن که فقط جلوشو ببینه، مستقیم بره.
کاسبیام قانونِش اینه، کاری نداشته باش اون بابا دارد چند میفروشد، چیطوری دارد میفروشد، به کی دارد میفروشد، تو کاری خودِدا بوکون، تو مشتری خوددا گیر آر. قصه استارتاپ هم همینه، تو فقط یابو خوددا برون، تو چیکار به باقیه داری؟ این ایده مالی توئه پِی چیچی میگردی؟ وقتی عشق بِش داری، اصلا برات مهم نیست شکست بخوره، شکست نخوره، بره بالا، بیاد پایین؛ تو میخوای این کارا بوکونی خوب بوکون. نکته فقط کردن هست.
هرچقدر پاش وایسی نتیجه میگیری. دیجیکالا چیکار کرد؟ آمازون چی؟ ایبی (ebay) کنار دستش؛ ورداشت چارتا موبایل اول گذاشت، چارتا لپتاپ، بعد این رو، بعد اون رو، حالا همه چی گذاشتن. ایده عجیبی نداشت. اسنپ چیکار کرد. اوبر چیکار کرد. کلا کپی کرد. اوبر فود را اسنپ فود کرد. ایده هیچی نداد. مهم فقط بودن و ایستادن پای ایده است.
توام یه چارقد کنار چِشِد بذار و حواسد شش دنگ به کار خودت باشد. نذار چیزی حواسد پرت کوند. راه مستقیم برو؛ مهم بودن و ایستادن پای ایده است.
چارقد: پارچه، روسری
مطلبی دیگر از این انتشارات
سرطانی به نام وطن یا «چرا وطن پرست نیستم…»
مطلبی دیگر از این انتشارات
خوشبختی با پیتزابُر و گردوشکن
مطلبی دیگر از این انتشارات
احساسات منفی پیامی برایتان دارند؛ بشنویدشان!