اگر با بیماری‌های جسمی مثل بیماری‌های روحی-روانی برخورد می‌شد

سازمان بهداشت جهانی می‌گوید بیماری‌های روحی-روانی در ایران شیوع بالایی دارند. ما در اضطراب (anxiety) رتبه هشتم و در افسردگی جایگاه دهم را داریم. در ایران از هر ۴ نفر، یک نفر دچار اختلالات روانی است و در شهرهای بزرگ مثل تهران از هر ۳ نفر یک نفر مبتلاست.

رتبه خوبی در میان کشورهای افسرده جهان داریم :)
رتبه خوبی در میان کشورهای افسرده جهان داریم :)

سواد سلامتی‌مان کجاست؟

با این که بیماری‌های روحی روانی دومین عامل تهدید کننده سلامتی در ایران هستند، به آن‌ها توجه کافی نمی‌شود. نه تنها تعداد کافی مشاور و روان‌درمانگر نداریم، سواد سلامت (Health Literacy) عمومی هم پایین است. سواد سلامتی توانایی در خواندن، درک و استفاده از اطلاعات و مراقبت های بهداشتی است. بخش دیگر سواد سلامتی به فرد برمی‌گردد که خودش را بیان کند (خودابرازگری) و پیش از همه خودش را حمایت کند (خودمراقبتی).

بیماری‌های روحی- روانی جلوه فیزیکی ندارند بنابراین به سختی درک می‌شوند. حتی خود فرد هم ممکن است تا حاد شدن بیماری‌اش به دکتر مراجعه نکند و آن را طبیعی بپندارد. آدم‌ها یاد نگرفته‌اند که خودشان را بروز بدهند و در مورد نیازها، انتظارات و ناراحتی‌هایشان حرف بزنند. گاهی از ترس قضاوت، تحقیر شدن یا از دست دادن موقعیت اجتماعی سکوت را ترجیح می‌دهند.

تجربه شخصی

من مدتی در شهر کوچک نایمخن هلند زندگی می‌کردم؛ جایی که جهانبخش مدتی توپ می‌زد. با ۱۶ یورو عضو باشگاه ورزشی دانشگاه شدم. خدمات باشگاه عالی بود. من از دوچرخه‌سواری، یوگا، زومبا، بدنسازی، و صخره‌نوردی استفاده کردم اما رشته‌های ورزشی‌اش به مراتب بیشتر بود؛ در حدود ۵۰ و خورده‌ای.

جلسه دوچرخه‌سواری (spinning)
جلسه دوچرخه‌سواری (spinning)

یکی از خدمات‌شان مشاوره در مورد امکانات و روحیه ورزشکاران بود. یکبار برا تجربه به بخش مشاوره رفتم. با دو دانشجوی روان‌شناسی در مورد ناراحتی‌ام حرف زدم. آن‌ها زیر نظر یک مشاور ارشد کار می‌کردند. گفتم که «به اندازه کافی حین ورزش کردن احساس شادی نمی‌کنم».

دو جلسه گفتگو کردیم و حرف‌هایم تحلیل شد. در هر دو جلسه من بیشتر حرف می‌زدم و دانشجوها با سوالات ساده و دقیق بحث را پیش می‌بردند. بعد از دو ماه گزارشی برایم فرستادند و نظرشان را گفته بودند. در حین جلسات خودم فهمیده بودم مشکل کجاست. من از ایران یک سری ناراحتی و دلخوری با خودم به آنجا برده بودم.

مدتی که در هلند، انگلستان و لهستان زندگی کردم دیدم اصلا و ابدا مثل ما اضطراب ندارند. نوع ناراحتی و نگرانی‌شان هم با ما فرق دارد. همه جوره برای حمایت از همدیگر و دادن آرامش رفتار می‌کنند. در مقابل، ما درد و غم را در دلمان چال می‌کنیم. شاید می‌خواهیم دیگران ناراحت نشوند یا راهی در ذهنمان برایش نداریم. حتی در فرهنگ‌مان غم خوردن را فضیلتی اخلاقی می‌شماریم و فکر می‌کنیم تحمل حل می‌کند. غم و درد در شعر به خوبی بازتاب یافته است.

ترسم که اشک در غم ما پرده‌در شود ... وین راز سر به مهر به عالم سمر شود

اما این طور نیست؛ تحمل کردن فقط اعصاب را ضعیف می‌کند و بالاخره این زخم‌های روحی روانی جایی سرباز می‌کنند. این موارد در تناقض کامل با سلامت روحی-روانی قرار دارند. هر دلخوری و نگرانی باید جایی تخلیه شود وگرنه در ذهن ماندنش مضر است و جایی سرباز می‌کند.



من نوشته‌های مختلفی در مورد سلامت روانی نوشته‌ام. منطقی است اینجا بهشان اشاره کنم اما آوردن لینک‌شان زمان‌بر است. ببخشید که وقت کافی ندارم. به دوستان ویرگول هم راه حل‌ش را گفتم اما فعلا سرشان شلوغ است. خودتان زحمت بکشید چیزی را که می‌خواهید در انتشارات مهارت‌های زندگی پیدا کنید.