به تماشای من تویی. شهرساز، تحیلگر داده، عاشق سفال و گیاهان
از ۱۰۰ تا صفر : از صفر تا ۵ درصد
علی عبدی فارغالتحصیل رشته مردمشناسی دانشگاه ییل است. او از سال ۲۰۱۵ برای رساله دکترایش به افغانستان رفت، به این کشور علاقهمند شد و آنجا ماند. خاطرات و نوشتههایش شیرینند و پرمغز. امروز این مطلب را در اینستاگرامش خواندم. هم متاثر شدم، هم به فکر رفتم. با شما به اشتراک میگذارم.
قصهی کوتاهی برایتان بگویم. با دل گشوده بخوانید.
نمیدانم خبر دارید یا نه، اما پارسال همین روزها بود که شبکیهی چشم راستم بیخبر پاره شد. عمل جراحی هم آنطور که جراح روشندل استانبول انتظار داشت پیش نرفت. نتیجه این شد که نود و پنج درصد از بینایی چشمم را از دست دادم.
در یک سالی که گذشته به وضعیت تازه عادت کردهام اما کمتر زمانی بوده که چشمم ترشح یا عفونت نداشته باشد. به همین خاطر بیشتر وقتها قرمز است. در این ماهها اگر کسی میپرسیده که چرا چشمت قرمز است، به خنده میگفتهام که «چیزی نیست. بیناییام را از دست دادهام.»
چند هفته پیش برای معاینه پیش جراح روشندل رفتم. هر ماه دست کم یکبار همدیگر را میبینیم. برایش گفتم که این چشم دیگر نمیبیند و شاید نیازی نباشد هر بار قطره و پماد تجویز کنید. با صدای مطمئنی گفت که «ممکن است روزی شبکیهی چشم چپ هم پاره شود و وابسته به همین چشم راست بشوی.»
شرمندهی هستی شدم به لحظهای؛ انگار که ناشکر بودهام حین قصه گفتن. از آن گفتوگو به بعد، هر وقت کسی میپرسد چرا چشمت قرمز است، به زبانم میچرخد که چون «پنج درصد بینایی دارد.»
حقیقت آن است که نعمت و برکت هستی بیمنت و لایتناهیست. ما آدمها چیزی را «از دست نمیدهیم»؛ چه هر چه رسیده از بخشش و کرم هستی بوده؛ و هر چه هست از بخشش و کرم هستیست. آدمی که به «از دست دادنِ» چیزی میاندیشد، احتمالاً درگیر نفس خویش است و دچار فراموشی.
دروازههای دلمان را به روی همدیگر بگشاییم؛ که آزادی و شادی در گشایش باطن است ?
مطلبی دیگر از این انتشارات
احساسات منفی پیامی برایتان دارند؛ بشنویدشان!
مطلبی دیگر از این انتشارات
ماجرای ذهن بیقرار: ۷ قانون برای چسبندگی و تمرکز
مطلبی دیگر از این انتشارات
هفت نشانه عشق بلوغیافته