من با جزئیات دنیا را می‌شناسم!

چشم‌هایم دنیا را این جور می‌بینند!
چشم‌هایم دنیا را این جور می‌بینند!

من با جزئیات است که به شناخت می‌رسم. به شناخت چیزی در عمق زندگی. شاید چیزی از کلیت موضوع ندانم اما جزئیات، مثل تکه‌های پازل کنار هم قرار می‌گیرند تا تصویر بزرگتر را نشانم دهند.

راحت و سریع تصمیم نمی‌گیرم. مثل مسافری بلیط به دست، تا آخرین لحظه در ایستگاه انتظار می‌مانم. با رد کردن موعد مقرر مشکلی ندارم. بخاطر همین هم چند پرواز را از دست داده‌ام.

با پریشانی و ناآرامی ارتباط خوبی دارم. صبر می‌کنم تا اطلاعات تا جای ممکن کامل شوند. گاهی جزئیات را بی‌دلیل نگه می‌دارم، مثل مرواریدی که در صدف پنهان است تا در صورت پیدا شدن نخی، گردنبدی از آن درست کنم.

بهترین بازده را کنار کسی دارم که به کلیات بهای بیشتری می‌دهد؛ ضرب‌الاجل می‌گذارد، یادآوری می‌کند، به کار سرعت می‌دهد و برای چیزهای مهم محدود می‌گذارد. وقتی چارچوب کار مشخص باشد، من هم به جزئیات بهتری می‌رسم و قطعا نتیجه بهتر می‌شود.

....

از خودشناسی‌هایم



شما چطور دنیا رو می‌شناسید؟ با جزئیات با کلیات؟ با تجربه‌های کوچک و حسی یا باورهای ذهنی و انتزاعی؟ چه واکنش‌هایی نشان می‌دید در شرایط مختلف؟ با چه کسی می‌تونید بهتر کار کنید؟