تفسیر خواب: در هایپرمارکت شلدون ادلسون را دیدم!

به تازگی برای رشد فردی پیش روانکاو می‌ورم. من مدتی است با راهبر (coach) و مطالعه شخصی مسیرم را هموار کرده‌ام اما نیاز نیرو و نگاه جدیدی برای ادامه مسیر نیاز داشتم. نیاز به فردی که با دانش و تجربه در مسیرم نور بیندازد.

روانکاوم به روش یونگی تجزیه و تحلیل می‌کند. یعنی برای رفتن به عمق ناخودآگاه از رویاها و باورهای درونی کمک می‌گیرد. در روان‌شناسی یونگی رویاها پنجره‌ای به دنیای پهناور ناخودآگاه هستند. پس وظیفه مهم روانکاو شناخت و تحلیل علایم و نمادهای رویاها و خواب‌هاست. من و روانکاوم قبول کرده‌ایم که این اولین قدم اساسی در خودشناسی و توسعه فردی به روش یونگی است.

هفته پیش اولین جلسه را داشتم. برایتان رقصیدن رئیسم در خواب را تفسیر کردم. این تفسیر با تجربه و دانش روانکاوم بدست آمده. من حرف زده‌ام؛ او خیلی منطقی و آرام قطعه‌های پازل را کنار هم قرار داده. البته یک خواب ابتدای ماجراست. احتمالا چندین ماه طول می‌کشد تا بقیه قطعه‌های پازل هم کنار هم قرار بگیرند و نقش‌ها شفاف و روشن شوند.

در طول این هفته هر شب خواب‌هایم را یادداشت کردم. حالا می‌خواهم یکی دیگر از خواب‌هایم را بریتان نقل کنم. بنظرم این یکی فوق‌العاده عجیب و پرمعنا بود.


در حیاط یک فروشگاه زنجیره‌ای شلدون ادلسان را دیدم

مرکز خرید چند سوله بسیار بزرگ رنگ و رو رفته بود. اطراف آن فضای باز بزرگی برای پارک و حمل و نقل بود. ابتدای خواب انگار پرت شده بودم به همان حوالی. عده‌ای خریدار داشتند وسایلشان را جمع و جور می‌کردند که صدای پچ پچ‌شان را شنیدم. «با خرید بیشتر طبقه اجتماعی عوض نمی‌شود.» من هم تائید می‌کردم.


ناگهان شلدون ادلسان (Sheldon Adelson) را دیدم. معلوم نبود چطور سرو کله‌اش پیدا شد. وحشتناک است. این یهودی ثروتمند مالک کازینو و هتل‌های زیادی در لاس وگاس و دیگر مناطق آمریکاست. ثروتش به حدی زیاد است که می‌تواند در سیاست‌های کلی ایالات متحده تاثیرگذار باشد. او مشوق درجه یک رئیس جمهور آمریکا در انتقال سفارت اسرائیل به قدس بود. من این‌ها را می‌دانستم؛ او در خواب من چکار می‌کرد؟

با خودم تکرار کردم «با خرید بیشتر طبقه اجتماعی عوض نمی‌شود» حتما امثال شلدون نمی‌گذارند.

با مهسا ملک مرزبان تلفنی صحبت کردم

از جمع جدا شدم و رفتم چرخی در مجموعه بزنم. یادم نمی‌آید تلفن خودم بود یا تلفنی در مجموعه؛ در هر حال پشت خط مهسا ملک مرزبان بود. دقیق یادم نمی‌آید در مورد چه چیزی صحبت کردیم. ذوق زده بودم. نمی‌دانم در مورد چه چیزی صحبت می‌کردیم مگر ما حرف مشترکی هم داریم؟ من و او قبلا هیچ ارتباطی و سابقه‌ای نداشته‌ایم. حتی هیچ کدام از کتاب‌هایش را نخریده‌ام. البته کتابی که خودش نوشته، نامه‌هایی به سابینا، را نه تنها خریدم و ده بیست بار خواندم بلکه به بیش از ۲۰ نفر از دوستانم هدیه دادم. اثر محشری‌ست.

مرا راهنمایی می‌کرد که چه چیزهایی جدیدی وجود دارد و چه می‌شود خواند و شنید. فوق العاده نیست؟

از تلفنم خوشم نمی‌آمد. صدا را به خوبی منتقل نمی‌کرد.

صف خرید در هایپرمارکت

گشت و گذارم که تمام شد بدو بدو رفتم چیزی بخرم. دقیق نمی‌دانستم چه چیزی! برای همین گشتی زدم. هم‌زمان عجله داشتم. می‌خواستم بروم. انگار سر ساعت مشخصی قرار داشتم. چیز زیادی برنداشتم. نگران قیمت‌ها بودم! به باجه که رسیدم از دیدن صف خرید جا خوردم. صف بلندی نبود. اما وقت می‌گرفت. همین طور که حرکت می‌کردم به این فکر کردم که شبکه روابط اجتماعی خوبی دارم. همان لحظه به این فکر کردم که چرا نمی‌توانم از آن استفاده کنم.

منطق داستانی

داستان عجیبی بود نه؟ فضا و شخصیت‌ها نسبتا دور و غیرمنتظره بودند. ارتباط آن‌ها با هم، این که اول مشتری‌ها، بعد شلدون، و نهایتا سرو کله مهسا ملک مرزبان پیدا شود منطقی نیست! اما مگر ناخودآگاه باید از منطق هوشیاری و بیداری پیروی کند؟ معلوم است که نه!

تحلیل نمادها

هایپرمارکت به ما قدرت انتخاب و تنوع می‌دهد. زندگی مصرفی را تشویق می‌کند.

با این حال می‌شود روی نشانه‌های اصلی تمرکز کرد. مثلا خرید چه معنایی دارد؟ رفع نیازهای اولیه، تفریح، آرامش. برای من خرید بیشتر به اسراف ختم می‌شود. به نظرم خرید لوکس و زیاد طبقه را عوض نمی‌کند. بلکه طبقه اجتماعی به چند عامل برمی‌گردد: درآمد، تحصیلات، آگاهی. با این وضعیت شلدون قطعا در طبقه اجتماعی بالایی قرار دارد. یک مفهوم سنگین و قوی. این سرمایه‌دار یهودی یکی از سایه‌های من است!

این که شلدون برایم غریبه و غیرمنتظره است یعنی من این قسمت ناخودآگاهم را زیاد نمی‌شناسم. اهمیت و قدرت شلدون یعنی اینجای مهمی است؛ تاثیر زیادی دارد که نادیده گرفته شده. احتمالا همین جاست که برخی از تغییرات را غیرممکن کرده است.

ملک مرزبان شخصیت قابل احترامی دارد. با تلاش، خودش را از زیر سایه پدر بیرون کشیده، با وجود طلاق و شکست‌ها مسیر اصلی زندگی‌اش را از دست نداده و توانسته انسجام، صبر و پویایی لازم برای موفقیت را با تمام وجود روی میز زندگی بگذارد.

شلدون نماینده قدرت، سرمایه، پول است. در مقابل مهسا ملک مرزبان شخصیتی ادبی و فرهنگی دارد. ملک مرزبان شخصیتی هماهنگ‌کننده، منسجم و انرژی دهنده است. دو شخصیت بسیار قوی و غیرهمسو. تضاد این دو شخصیت یک حقیقت تلخ را برملا می‌کند: یک دست نبودن نظر و عقیده. گویا در ناخودآگاهم نیروهای متضاد مرا می‌کِشند.

بنظرم بقیه ماجرا در خرید به برنامه و فرصت‌ها برمی‌گردد. در حالی که ناهماهنگی و تضادهایی وجود دارد، باز ذهن می‌خواهد قدر فرصت‌ها را بداند و زودتر خودش را بالا بکشد.

حرف آخر

این خواب به ظاهر عجیب می‌آید. یک قدم که جلو رفتیم نمادها هر کدام به درستی بخشی از ناخودگاه را نشانه رفته بودند. برای چیدن پازل و رفتن به دریای ناخودآگاه من به شب‌های بیشتری نیاز دارم؛ هم قطعات بیشتر، هم تحلیل‌های عمیق‌تر. شناخت همین چیزها به من فرصت می‌دهد نیروهای مختلف را همسو کنم و شخصیت یکپارچه‌تری بسازم.