به تماشای من تویی. شهرساز، تحیلگر داده، عاشق سفال و گیاهان
پادکست رختکن بازندهها: هنر خندیدن به بدبختیها
امروز نشستم مثل سگ گریه کردم. یعنی همه چیز به مضخرفترین شکل ممکن درهم پیچیده. آن از وضع دنیا که آدمها به جان هم افتادهند؛ ما نظارهگریم. این از وضع ایران که برای دو خبرنگار، نیلوفر حامدی و الهه محمدی حکم سنگین بریدهاند، این هم از وضع خودم که یک کار برنامهنویسی را همین جور عقب انداختهام. کارهای دیگر هم اصلا خوب پیش نمیرود. عصبانی، شاکی و سردرگمم.
امروز پیادهروی، دویدن یا ورزش جواب نمیدهد. قهوه به تنهایی کار نمیکند. ایدهای ندارم. امروز قوی بودن جواب نمیدهد. خسته شدم. دنیا برایم شده سنگ سیزیف. مطمئنم از همین امشب دوباره وضعیت را برمیگردانم؛ یا نهایتا از فردا صبح. اما خوب فعلا دگمه چسناله روشن است!
از بهزاد عمرانی خوشم میآید. پادکستی درست کردهاند به نام رختکن بازندهها. یکی را دعوت میکنند، از بدبختیهایش میپرسند و با هم میخندند. تا حالا فکر کردهای کجا باختهای بد هم باختی؟
مهمانهای بازنده
خطر اسپول پادکست رختکن بازندهها
بهناز جعفری را میدانستم اماس دارد چون یکی از نزدیکان خودم دارد. هر بار که در اخبار اعلام میکنند اماس فلان قدر زیاد شده یا اصفهان مرکز اماس ایران است مو به تنم سیخ میشود. اماس برای من یک عدد نبوده، امیرمهدی ژوله هم اماس دارد. چقدر دوستش دارم. چقدر بانمک، مظهر پررویی و زبان درازی.
زندگی خصوصی کیومرث مرزبان بینهایت جذاب بود. از آنجایی که در مالزی همسرش با کارد به او حمله کرد دل و رودهاش را بیرون بکشد تا همین اواخر که زندانی شد و به فاک و فنا رفت. این بشر چه دهان گرم و ذهن پویایی دارد. یک جوری تعریف میکرد «برای ملاقات خصوصی همسرش در زندان ۲ گالن شیرموز با مغز بادام و پسته خورده بود!» که همه تلخی زندان و بدبختیها یادم رفت.
کارگردان طناز: بهزاد بمرانی
از همه ردیفتر بهزاد عمرانی! یک جوری ماجرای کون گهیش را تعریف کرد که چشمانش از حدقه زد بیرون! انصافا از ک.ن شانس آورده بود! واقعا خوشحال شدم آن روز آب قطع بود وگرنه ما این هنرمند طناز را نداشتیم. همه چیز را هم لو نمیدهم. بروید گوش کنید حالش را ببرید.
تیم پشتیبانی
خانم مژدگانی هم که تبلیغها را میخواند نقش جذابی دارد. یک چیزیست تو مایههای خانم شیرزاد سریال ساختمان پزشکان. کلا تیم خوبی پشتیبان پادکست است. محمدرضا ماندنی که ماشالا ایدهپرداز و خلاق، بهزاد عمرانی که گروه بمرانی را دارد و دنیاییست، این وسط نقش سیاوش صفاریانپور را نمیفهمم!
سیاوش با آن حس و حال علمی، عصا قورت داده و نچسبش چقدر خوب با این حال و هوای مضحک جور شده! او کارشناس علمی بازندههاست. این جوری که نگاه میکنم چه لذتبخش و باشکوه است که برای بازندهها کارشناس علمی در حد و قواره سیاوش گذاشتهاند.
فکرش را بکن؛ این پادکست یک مدل تراپیست. آدم را سبک میکند. من گاهی در پیادهروی افکارم را مرور میکنم. با خودم حرف میزنم. ذهن من زیادی شلوغ پلوغ است. اگر ننویسم یا نگویم قفل میکنم. کلا ذهن شلختهای دارم. لابلای این افکار یک چیزهای خیلی ذهنم را اذیت میکنند. به قول صادق هدایت «در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا میخورد و میتراشد.» وقتی شناساییشان میکنم، در موردشان حرف میزنم، ابهتشان میشکند. از هیولاهای هولناک تبدیل میشوند به گربههای خانگی!
هفت عصر شد؛ من بروم ناهاری بخورم. شما گوش کنید! حال و هوای هر دویمان عوض میشود.
مطلبی دیگر از این انتشارات
چرا من ایران را دوست دارم؟ سوالی برای هر ایرانی
مطلبی دیگر از این انتشارات
ماجرای ذهن بیقرار: ۷ قانون برای چسبندگی و تمرکز
مطلبی دیگر از این انتشارات
احساس در برابر تفکر: کرنش لازم است!