به تماشای من تویی. شهرساز، تحیلگر داده، عاشق سفال و گیاهان
تظاهر به زندگی عادی، پرهیز از هزینه اضافی
در اتفاقات اخیر، تکلیفم با دو گروه سیاه و سفید روشن است اما در مورد صورتیها یا خاکستریها مردد هستم. هم برایم سود دارند هم از نظارهگریشان ناراحتم. وسطنشین هستند و نظارهگر چرا که سوگیری هزینه دارد. چه این طرفی چه آن طرفی. همه خاکستریها منفعتطلب یا ترسو نیستند. گاهی باهوشند و کمالگرا.
برای افراد باهوش یا کمالگرا، پذیرش اشتباه به قدری دردناک است که آدم را از عمل باز میکند و به سمت صبر و مدارا هول میدهد. در موضوعات پیچیده جامعه که عموما متغیرهای زیاد و پردامنهای دارد، این سرگشتگی و تلاطم زیاد است. پس چرا من اصرار دارم واکنشی از افراد در قبال اتفاقات اخیر ببینم؟ این واکنش به معنای شرف است؟
در اینستا افراد خاکستری شدیدا باهوشی را دنبال میکردم و شدیدا از سبک زندگیشان خوشم میآمد. اما چرا در برابر اتفاقات اخیر واکنشی نشان ندادند؟
رابطه من با علی دائی یا شجریان به داعیه هنرشان، یعنی ورزش و موسیقی برمیگردد. اما اگر شخصیتشان را بیشتر بشناسم حاضرم باز هم طرفدارشان باشم؟ مگر در مقالات علمی از موضوعات خانوادگی نویسنده میخوانیم که بخواهیم به عمیقترین جنبههای زندگیشان چون شرافت یا جسارت پی ببریم؟
به عنوان مثال، طرفداری و الگوپذیریام از نامجو چطور باید باشد؟
محسن نامجو، هنرمند متجاوز
نامجو روحیهای ساختارشکنانه دارد. من با آهنگهای او خاطرات فوقالعادهای دارم که احتمالا هنرمند دیگری نمیتوانست آن لحظات چنان شور و حالی خلق کند اما حالا روی سخنم به چهرهای متفاوت از محسن نامجوست. مدتی پیش در پادکست نارنجی داستان تجاوزی شنیدم که حدسم به محسن نامجو رفت.
واکنش نخست: محسن نامجو تجاوز را که علیهاش مطرح شده بود «شایعه» خوانده و گفته این اتهامها را «قویا» رد میکند. او این ادعاها را “تسویه حساب شخصی” دانست. او گفته اگر لازم شود از افرادی که این اتهامها را مطرح کردهاند، شکایت خواهد کرد.
مدتی بعد نامجو در ویدئوی از قربانیان عذرخواهی کرد و فرصتی دوباره خواست.
واکنش اخیر محسن نامجو در پی اتهام تعرض جنسی: «دوستان، خانمهای محترم، بنده محسن نامجو، بابت هرگونه رفتار یا گفتاری که در سالهای گذشته نسبت به شما اشتباه و یا آزارنده بوده صمیمانه، خالصانه و متواضعانه عذرخواهی میکنم. هم از شما و هم خانواده نجیب و محترمتان و نیز دوستان مشترک دلجویی میکنم.»
او ادامه میدهد: «انتظاری هم ندارم که عذر مرا الان بپذیرید فقط امیدوارم که با این پیام ویدئویی رنجتان کمی التیام پیدا کند و باور کنید که رفتار یا گفتار نابهنجار من ناشی از شیطان صفتی یا خدایی نکرده خودشیفتگی یا احساس قدرت نبوده و نیست. بلکه ناشی از عدم آموزش و روابط صحیح در یک فرهنگ هزاران ساله مرد سالار است. نسل من اولین نسلی است که در با این حرکت روبرو شده و امیدوار است که از آن بیاموزد نه اینکه جلوی آن بایستند. این را بدانید من برای هر اقدامی در جهت دلجویی و ترمیم این روابط آمادهام.»
او افزود: «اما از آن زمان چند سال میگذرد و زمان آن است که جواب این چند سال تراپی گرفتن و مطالعه راجع به خشم زودگذر خویش را به شما بدم و به شما ثابت کنم که این شعار و تعارف نیست و من در این راه قدمهای اصلی برداشتم و باز هم در جهت عدالت و احقاق حقوق زنان قدم برخواهم داشت. من در این مدت وقت و هزینه بسیار صرف آموزش خود کردهام. من مدتهاست که مشغول واکاوی خود هستم و از دیگران مشاوره میگیرم و مطالعه دارم پس خواهش میکنم من را ببخشید و به من فرصت جبران دهید.»
صحبتهای نامجو اصلا برای من قانعکننده نبود چون به جز ۵ ثانیه عذرخواهی، دیگر چیزی برای قربانیان نداشت. نصیحت میکرد و راه نشان میداد. در صحبتهای قبلی به شدت انکار میکرد اما نهایتا پذیرفت و عذرخواهی کرد. این قطعا گامی رو به جلوست. خصوصا در جامعه که خواص و عوام با دلجویی و عذرخواهی بیگانهاند. او سعی کرد ساده و صمیمی با مخاطب ایرانی دردودل کند و زمینه اجتماعی کارش را شرح دهد. من واکنش نامجو را سیاستمدارانه و راهی برای احیای برند و چهرهاش میبینم. او از پس فشار اجتماعی برنمیآمد پس با آن همراه شد.
شما به رفتار نامجو نگاه کردید؟ تا چه حد حرفهایش را پذیرفتید و دلتان با او صاف شد؟ شخصیتش را چطور با موسیقی و هنرش آشتی دادید؟
برای درک و قضاوتِ نامجو از خودم شروع کردم. من اگر جای نامجو بودم چه میکردم؟
من تا مدتی حذفش کردم و حالا هم تقریبا به همان مرام هستم. از چشمم افتاد. اگر آن اتفاق از سوی من انجام میشد چه؟ من باید تیغِ تیزِ نقد را بر گلوی خودم بگذارم تا بتوانم دیگری را هم نقد کنم. گاهی کشمکشِ امیال و موقعیت اجتماعی وسوسهبرانگیزند. بزنگاه آزمایش نه آنچنان خاص، بلکه لابلای همین اتفاقات روزمره هست. یک نگاه، یک لمس، حرف نابجا، گاهی حرف از عمل برندهتر است. چه کسی میتواند ادعای پاک و بیگناهی کند هنگامی که عرصه چنین سخت و مستمر هست؟ به قول معروف، «کل ارض کربلا و کل یوم عاشورا» پیوسته صحنه تصمیمگیری و آزمایش به پاست.
خداوند چطور ما را قضاوت میکند؟ من به بخشنده و مهربان بودن خدا امید دارم. البته از مسئولیتِ انسان فراری نیست. ما کنشگران هوشمند و مختاریم و در قبال آن باید پاسخگو باشیم. من اگر جای نامجو بودم از هزینههاش مادی و معنوی پذیرش خطا نمیترسیدم. واقعا تصمیمگیری سخت است. اگر به فقر و فاقه میافتادم، باز هم قبول میکردم. برای همین نامجو با استانداردهای من کوتاه است.
هزینه نظارهگری هم برای من هم برای او
هر اتفاق جدید نشانهای برای بازبینی و تغییر رابطههاست. تظاهر به عادی بودن من را از رشد و تغییر باز میدارد. قطعا ایستادن به جایی که عادت کردهام راحتتر و کمهزینهتر است. اما من چنین آرامش مرگباری را دوست ندارم. حاضرم هزینه تفکرات و نظراتم را بدهم.
قطع رابطه برای آنها هم هزینهای میسازد که عقبننشینند. اگر اشتباهی کردهاند مسئولیتپذیر باشند و فعالانه واکنش نشان دهند.
قتل رابطهها، تنظیم فاصلهها، احیای شخصیتها
همان طور که نامجو جایگاهش را از دست داد، محمدرضا شجریان در جریان روزگار عزیزتر شد. توران میرهادی را چند سال پیش در فیلم «توران خانم» اثر رخشان بنیاعتماد کشف کردم و هر سال صیقلیتر شد. او آبان ۹۵ به رحمت خدا رفت اما درکم از او هر سال بهتر و زلالتر شده. بنظرم حذف محسن نامجو از رابطههایم فضا را برای افراد همسوتر باز میکند. فقط کافیست روح و ذهن و جانم را باز کنم تا آنها یکی یکی سروکلهشان پیدا شود.
از کجا شخصیتها پیدا میشوند: مثلا در «رادیو کارنکن» زندگی میلاد نوری را شنیدم. الهامبخش و گیرا بود. دوست داشتم. یا پادکست راوی زندگی سحر طوسی را نقل کرد. عجیب پرفراز و نشیب و پرماجرا بود. من از حذف چهرههای خاکستری یا صورتی نمیهراسم. رابطههای خاکستری سربارند. شخصیتهای دوستداشتنی زیادند.
دعوت به درنگ
شما رابطههای خاکستری را چه میکنید؟ اصلا همه را سیاه و سفید میکنید یا دست به ترکیبشان نمیزنید؟
مطلب سختی شد. میخواستم سادهتر بنویسم نشد. ببخشید
شما را دعوت میکنم
- به تماشای فیلم توران خانم اثر ارزنده مجتبی میرطهماسب و رخشان بنیاعتماد
- به شنیدن پادکست راوی (اسم تهیه کننده) و رادیو کار نکن به تهیهکنندگی امین آرامش عزیز
مطلبی دیگر از این انتشارات
موبایل: روزنهای به تنهایی
مطلبی دیگر از این انتشارات
زیر و بم زندگی با مامانبزرگ بابابزرگ
مطلبی دیگر از این انتشارات
خودکشی و دیگر هیچ: ریشهها