بابا گفت: از مرگ نمی‌ترسم اما نمی‌خوام از کرونا بمیرم.

مرگ کرونایی در عزلت و تنهایی‌ست. حتی بعد از مرگ هم نزدیکان اجازه نزدیک شدن و بوسیدن آن عزیز سفر کرده را ندارند. همکارم که دختر جوان و بافضل و کمالاتی‌ست بعد از ابتلا به کرونا، حسابی روحیه‌اش را از دست داد. ریه‌هایش که درگیر شد به مرگ فکر می‌کرد. می‌گفت: «نمی‌خواهم به خانواده‌ام آسیب بزنم. اما از تنها مردن هم بیزارم. می‌خواهم حتی بعد از مرگ مادرم بوسم کند. مرا در بغل بگیرد و گریه کند تا آرام شود. من خانواده‌ام را دوست دارم. دلم می‌خواهد در بغل آن‌ها جان بدهم.»

مرگ سرد و سریع

مرگ در یک قدمی ماست؛ ما معمولا آن را حس نمی‌کنیم تا این که دندان‌های تیزش در عمق ریه‌ها فرو می‌روند. درگیر شدن ریه‌ها هشداری جدی‌ست. آن موقع هوش و حواس آدم تیز می‌شود برای کسانی که دوست‌شان دارد. خدایا ای کاش می‌توانستم عزیزترین‌هایم را عمیقا بغل کنم. بعد از این مرحله بیمارستان است و خودتان باقی قضایا را بهتر می‌دانید. مهرداد میناوند، علی انصاریان و هزاران ایرانی دوست‌داشتنی دیگر که به چشم برهم‌زدنی رفتند. سرعت و سردی این ماجرا تکان‌دهنده است.

رستگاری و مرگ‌های بامعنا

می‌شود به مدل‌های دیگر مرگ فکر کرد. جانبازی که از جراحات جنگ جان می‌سپارد، مادری که بعد از عمری خدمت به جامعه و خانواده با دنیا وداع می‌کند، یا هزاران مرگ دیگر که معنای عشق و رستگاری دارند. پیوند و محبت این آدم‌ها در روزگار طنین می‌افکند. به قول حافظ: هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق. ثبت است بر جریده عالم دوام ما.

کرونا ابهت مرگ را می‌شکند.

مرگ بیماران کرونا چه معنایی دارد؟ با این مرگ زندگی چه کسی بهتر می‌شود؟ ویروسی آمد، مبتلا کرد و کشت! پس تکلیف آن همه آرزو و حرف نگفته چه می‌شود؟ پس رسالت انسان و وظیفه‌اش چه می‌شود؟ به همین سادگی مرد و تمام! کرونا شان و منزلت مرگ را از بین می‌برد. آن را تبدیل می‌کند به مراسمی بی‌نهایت محقر و ساده.

خبری از تشیع جنازه آبرومند نیست. تنها چند نفر آن هم بافاصله از دور نظاره‌گر مراسم‌ند. در مراسم‌های معمولی ما به نشانه پیوند و وحدت همدیگر را بغل می‌کنیم، با هم گریه می‌کنیم. حالا صد پاره‌اند و جدا جدا می‌گریند.

چه می‌شود کرد جز تسلیم و رضا

یکی از دوستانم چند نفر از خانواده‌اش را در مدت کوتاهی از دست داد. به من دو ماه بعد گفت. من از آرامش او شوکه شدم. کاری از دستش برنمی‌آید. با نگاهی دیگر کرونا اصالت زندگی‌ست؛ به ما محدودیت انسان را یادآوری می‌کند. اى انسان چه چيز تو را در باره پروردگار بزرگوارت مغرور ساخته؟

ما بی‌هوا به تماشای مرگ ایستاده‌ایم.
ما بی‌هوا به تماشای مرگ ایستاده‌ایم.


نقد زندگی کن؛ در لحظه باش

آنچه که مرگ کرونایی را دردناک‌تر می‌کند دستان خالی‌ست. کسی که عمرش را به پشتوانه وجودی تبدیل نکرده باشد بیشترین افسوس را می‌خورد.

دوست عزیزم، معجزه‌هایتان را همین امروز رو کنید؛ شاید فردایی نباشد.

من اینجا
دلم سخت معجزه می‌خواهد و
تو انگار
معجزه‌هایت را
گذاشته‌ای برای روز مبادا.
چشم‌اندازى عریان
که دیرى در آن خواهم زیست
چمنزارانى گسترده دارد
که حرارت تو در آن آرام گیرد
چشمه‌هایى که پستان‌هایت
روز را در آن به درخشش وا می‌دارد
راه‌هایى که دهانت از آن
به دهانى دیگر لبخند می‌زند
بیشه‌هایى که پرندگانش
پلک‌هاى تو را می‌گشایند

زیر آسمانى
که از پیشانى بى‌ابر تو باز تابیده
جهان یگانه‌ى من
کوک شده‌ى سبک من
به ضربآهنگ طبیعت


پل الوار