وقتی کارتان را شروع می‌کنید

وقتی کارتان را شروع می‌کنید، باید با مصائب و تلخی‌های ناشی شکست کنار بیایید. باید پوست کلفت باشید، یاد بگیرید که همه‌ی پروژه‌ها دوام نمی‌آورند. یک زندگی آزادانه (freelance)، یک زندگی هنری، گاهی مثل گذاشتن پیغامی نوشته بر تکه کاغذی در یک بطری در جزیره‌ای یا صحرایی دورافتاده است، با این امید که یک نفر یکی از بطری‌های شما را پیدا کند و بازش کند و آن را بخواند، و بعد چیزی داخل بطری بگذارد و امواج آب آن را به سمت شما بازگردانند. چیزی مثل تقدیر و تشکر، یا سفارش، یا پول، یا عشق. شما باید بپذیرید که ممکن است به ازای هر بطری که برمی‌گردد، صدها بطری بی‌بازگشت فرستاده باشید.

مصائب ناشی از شکست، مشکلاتی از جنس دلسردی، ناامیدی و گرسنگی (hunger) هستند. شما دوست دارید چرخ روزگار به مرادتان بگردد و همین حالا نتیجه‌ای که می‌خواهید را بگیرید، اما اوضاع معمولاً به این خوبی پیش نمی‌روند. اولین کتاب من، یک اثر ژورنالیستی بود که برای پول نوشته بودمش، و قبل از تمام شدنش هم، پول پیش‌پرداختش برایم یک ماشین تحریر الکتریک به ارمغان آورده بود. از نظر خودم کتاب باید یک کار پرفروش می‌شد. باید پول زیادی به دامانم می‌ریخت. همینطور هم می‌شد اگر که ناشر بین فروش چاپ اول و چاپ دوم از نظر قانونی مجبور نمی‌شد کارش را با من متوقف کند، آن هم قبل از این‌که هیچ حق تالیفی پرداخت شود.

Neil Gaiman: Keynote Address 2012 | University of the Arts
Neil Gaiman: Keynote Address 2012 | University of the Arts

من فقط شانه بالا انداختم. هنوز ماشین تحریرم و پول کافی برای چند ماه اجاره را داشتم، و همانجا تصمیم گرفتم در آینده تمام تلاشم را بکنم که دیگر فقط برای پول کتاب ننویسم. اگر فقط برای پول بنویسید و هیچ پولی نگیرید، آن وقت عملاً هیچ چیزی ندارید. ولی اگر کاری را که به آن افتخار می‌کنید انجام دهید و پولی نصیبتان نشود، حداقل اثری که دوستش دارید را خلق کرده‌اید.

Every now and again, I forget that rule, and whenever I do, the universe kicks me hard and reminds me. The things I did because I was excited, and wanted to see them exist in reality have never let me down, and I've never regretted the time I spent on any of them.

هرازچندگاهی، این قانون شخصی‌ام را فراموش می‌کنم، و هربار اینطور می‌شود دنیا ضربه‌ی سختی به من می‌زند تا برایم یادآوری شود. نمی‌دانم این مشکل را همه دارند یا فقط محدود به شخص من است، ولی حقیقت این است هر بار کاری را فقط برای دستمزد مالی‌اش انجام دادم، نهایتاً به این نتیجه رسیدم که ارزشش را نداشت، به‌جز اینکه به عنوان تجربه‌ای تلخ در خاطرم بماند. اغلب در نهایت پول چندانی هم دریافت نکردم. اما برعکس، هر اثری که به خاطر هیجانی که برایش داشتم و شوقی که برای دیدن وجود داشتنش درونم زبانه می‌کشید خلق شد، هرگز ناامیدم نکرد و هرگز بابت وقتی که پای هرکدامشان گذاشتم افسوسی نخوردم.

مصائب ناشی از شکست، دشوارند.

مصائب ناشی از موفقیت می‌توانند دشوارتر هم باشند، چرا که هیچ کس درباره‌ی آن‌ها به شما هشدار نمی‌دهد.

اولین مشکل هرگونه موفقیتی - حتی محدود - این تصور غیرقابل فرار است که داری از چیزی قسر در می‌روی و هر لحظه ممکن است مچت را بگیرند. به آن «سندورم متقلب» می‌گویند، چیزی که همسرم آماندا آن را پلیس تقلب نامگذاری کرده است.

خودم متقاعد شده بودم که بالاخره ضربه‌ی محکمی بر در نواخته خواهد شد و یک مرد با تخته شاسی (نمی‌دانم چرا در سر من تخته‌شاسی دستش بود، ولی بود دیگر) پشت در خواهد ایستاد تا به من بگوید همه چیز تمام شده است. که بالاخره گیرم انداخته‌اند و حالا دیگر باید بروم دنبال یک کار واقعی بگردم، کاری که مشتمل بر سر هم کردن چیزهایی در ذهنم و نوشتنشان روی کاغذ و خواندن کتاب‌هایی که دوست داشتم بخوانمشان نباشد. و بعد من هم بی سر و صدا می‌رفتم سراغ کاری که در آن آزاد نیستم چیزی از خودم ببافم.

مصائب ناشی از موفقیت واقعی هستند و اگر شانس بیاورید شما هم تجربه‌شان خواهید کرد. لحظه‌ای می‌رسد که دیگر باید پاسخ «بله» دادن به همه چیز را پایان ببخشید، چرا که حالا دیگر تمام بطری‌هایی که در اقیانوس انداخته‌اید دارند به سمت شما برمی‌گردند، و باید یاد بگیرید که نه هم بگویید.

من همکارانم و دوستانم و آن‌هایی که سنشان از من بیشتر بود را تماشا کردم و دیدم که بعضی از ایشان چقدر بیچاره‌اند: من به حرف‌هایشان گوش دادم که می‌گفتند دیگر نمی‌توانند دنیایی را تصور کنند که در آن مشغول انجام کارهایی هستند که همیشه می‌خواستند انجامشان دهند، چون حالا باید هر ماه میزان مشخصی درآمد داشته باشند تا بلکه بتوانند همین جایگاه فعلی‌شان را حفظ کنند. نمی‌توانستند کارهایی که اهمیت داشتند و واقعاً دوستشان داشتند را انجام بدهند، و این تراژدی‌ای به بزرگی هر مصیبت و دشواری ناشی از شکستی است که فکرش را می‌کنید.

و دست آخر، بزرگ‌ترین مصیبت ناشی از موفقیت این است که به جایی می‌رسی که می‌فهمی دنیا مشغول دسیسه‌چینی موذيانه‌ای است تا تو را از انجام كارهايی كه مشغولشان هستی بازدارد، چون ديگر موفق شده‌ای. روزی بود که به خودم آمدم و دیدم آدمی شده‌ام که شغل حرفه‌ای‌اش جواب دادن به ايميل‌هايش شده است، و صرفاً برای سرگرمی می‌نویسد. پس کم‌کم ایمیل‌های کمتری جواب دادم، و خوشحال شدم که دیدم خیلی بیشتر می‌نویسم.



(Film) Neil Gaiman: Keynote Address 2012 | University of the Arts

متن گزیده‌ای از سخنرانی نیل گایمن (Neil Gaiman) بود.

متن انگلیسی سخنرانی را اینجا بخوانید.