به تماشای من تویی. شهرساز، تحیلگر داده، عاشق سفال و گیاهان
چرا باید ایران را دوست داشت؟ نوشتاری از مرتضی مردیها
این روزها خرابه خواندن ایران که پول ملیاش از پشگل بیارزشتر شده چیز عجیب و غیرمنتظرهای نیست. ایرانیها زیرفشارند و دولتمردان بیتفاوت و حتی در طلب نزاع و ویرانی. در این شرایط دوست داشتن ایران چه سودی دارد؟
متن حاضر درودل استاد فلسفه و پژوهشگر عزیزم مرتضی مردیها است. او سال ۸۹ از دانشگاه علامه طباطبایی اخراج شد؛ بعد از مدتی دربهدری نهایتا کنج دانشگاه هاروارد سکنی گزید. زبان نوشتاری مردیها، مثل اکثر فیلسوفها سنگین است اما به خواندنش میارزد چرا که افکار ارزشمندی عرضه میکند.
متن زیر سخنرانی اوست در یکی از دانشگاههای ایران. او ابتدا به انتقادات و ایرادهای ملیگرایی میپردازد. بعد سودمندی وطندوستی را شرح میدهد. او به زبان رساتری نسبت به محمدعلی فروغی سخن گفته، با این حال شانه کوچکی به متن کشیدم تا به زبان خودمان نزدیکتر شود. عکسها و پاورقیهایی آوردهام که متن ملموستر شود. امیدوارم به دلتان بنشیند و به خطا نرفته باشم.
حرفهای داخل براکت پاورقیهای من است :)
در مطلب بعدی پاسخ خودم را مینویسم. بنظرم هر کس باید بنا به حالات و افکار، یک جوری تکلیفش را با این سوال مشخص کند. خواندن افکار دیگران هم خالی از لطف نیست؛ چه کسی بهتر از مرتضی مردیها. پس بفرمائید.
ملیگرایی در ارتباط با قومیتها و تنوع سرزمینی گشوده است.
هیچوقت شیوه و محتوای سخن گفتن من در تعارض میهندوستی نبوده است. البته همواره در مواجهه با مباحث قومگرایانه تاکید کردهام که این علایق باید به سمت علایق ملیگرایانه باز باشد و آن را رقیب خودش نبیند، همچنین معتقدم رویکردهای ملیگرایانه نیز باید نسبت به جهانی شدن گشوده باشد. بنابراین نه اعتقادم این بوده که قومیتها باید در هویت ملی کاملا ذوب شوند و هیچ اثری از دلبستگیهای قومیتی خودشان باقی نگذارند و نه معتقد بوده و هستم که وقتی به ملیگرایی میرسیم، به آخر خط رسیدهایم. به نظر من این راه باید باز باشد.
قومگرایی و ملیگرایی میتوانند در صلح و همسو باهم باشند.
[نمیدانم این قومگراییهای افراطی چقدر اصیلند و طرفدار دارند اما ایران از قدیم محل همزیستی اقوام بوده و هست. اتفاقا رابطه خوبی هم با هم داشتهایم. به جز اصفهانیها که گاها با بقیه تنش دارند :)) ]
قوم گرایی رادیکال و ملیگرایی رادیکال، من با هیچ کدام از این دو، همراه و همدل نیستم و الان هم میگویم اینکه کسی میهنپرستی افراطی یا ناسیونالیسم رادیکال را نقد کند، به این معنا نیست که از وطن دوستی عدول کرده است. همچنان کسانی که حداقل دلبستگیشان را به میهنشان ابراز کنند، فاشیست یا ناسیونالیست افراطی نیستند. یعنی میتوان حدودی از ناسیونالیسم و میهندوستی را تعریف کرد که ضمن اینکه نیازهای عاطفی و کارکردی ما را در این زمینه برآورده میکند، به ناسیونالیسم افراطی و فاشیسم نینجامد.
[بنظرم انگلیسیها خیلی خوب قومگرایی و ملیگرایی را با هم ترکیب کردهاند. هر دو را با هم دارند.]
ناسیونالیسم همیشه تمایزگذار نیست
میگویند این همه تقسیمبندی و خط کشی و تمایز در دنیای ما وجود دارد، تمایزهای مذهبی، نژادی، قومی، طبقاتی و… چرا باید یکی دیگر به اینها اضافه کنیم؟ ما با این تقسیم بندیها خلایق را فرقه فرقه میکنیم و این خوب نیست، زیرا این طوری آنها در مقابل هم دیگر قرار میگیرند. من با این نقد موافق نیستم. اولا ناسیونالیسم فقط تمایز ایجاد نمیکند، بلکه خیلی از تمایزها را محو میکند. به عبارت دیگر با ناسیونالیسم جمعیتهای کوچکی که زمانی مقابل هم صف کشیده بودند، هستی خودشان را در رقابت با یکدیگر تعریف کرده بودند، زیر یک چتر میآیند.
میهندوستی و ملیگرایی در وهله نخست انبوهی از خطوط تمایزی را که همه جا بوده و حتی اهالی یک منطقه کوچک را رو در روی یکدیگر قرار میداده، محو کند و کمرنگ کند و از آنها بخواهد در فضای فراختری به تعامل با هم بپردازند و در این زمینه موفق هم بوده است.
بنظرم این حرف کاملا برای ایران درست هست. همه قومیتها زیر چتر ایران ماندگار شدهاند!
بهبود انسجام ملی پس از انقلاب فرانسه
بعد از انقلاب کبیر فرانسه، اطلاعیههای حکومت به ٥ زبان و ٢٣ لهجه ترجمه و ابلاغ میشد، مدتی بعد تصمیم گرفتند به یک زبان با لهجه پاریسی اطلاعیهها را منتشر کنند و بدینترتیب ملت فرانسه ساخته شد یا اگر بود، ترمیم و تقویت شد. بنابراین تاسیس ملت به معنای خطگذاریها و تمایزگذاریهای جدید میان مردم نیست، اگر همچنین تمایزی ایجاد شده، کارکردش حل و هضم کردن هویتهای خردهریزی است که هنوز هم در بسیاری جاها دیده میشود.
تفاوتها میتواند جذابیت داشته باشد
صرف خطکشی مشکلی ایجاد نمیکند، مهم این است که بعد از خطکشی آن سوی خط چطور معرفی میشود. به اگر بعد از خطکشی، هر کس که آن سوی خط باشد به عنوان مخالف و خطر تلقی شود، مشکل آغاز میشود. ملیگرایی همیشه این طور نیست. به این فکر کنید که ما تا میتوانیم تمایزها را پاک کنیم، تا انسانها همسویی بیشتری داشته باشند. بالاخره همه آدمها با هم تفاوت دارند و اتفاقا این تفاوتها میتواند جذابیت و کارکرد داشته باشد و به نوعی همدلیهایی بعد از تفاوت ایجاد کند.
نگرانکننده این است که تمایزها افراد را رودرروی هم قرار دهد. تاکید بر یک تمایز به این معنا نیست که دو طرف باید رویاروی یکدیگر باشند. البته معمولا چنین است که دستجاتی که تمایز را مبنای برخوردارهای رادیکال میکنند، سر و صدای بیشتری دارند. اما این بازتاب بیشتر صدای رادیکالها به معنای این نیست که به طور کلی هر گونه تمایزی را منکر شویم. بنابراین با وجود رویکردهایِ افراطیِ ناسیونالیسم که دیگران را دشمن تلقی میکنند، نمیتوان کلیت میهنپرستی را رد کرد. اینکه کسانی از ملیت دفاع میکنند، لزوما به این معنا نیست این افراد میخواهند قسمتهای مختلف دنیا را رویاروی یکدیگر قرار دهند.
[در فوتبال بارها تقابل ملیگرایی و قومیتها را دیدهایم خصوصا در اروپا. نژادپرستی یا ملیگرایی رادیکال در اروپا به چشم میآید.]
ملیگرایی معتدل نسبت به قومیتها باز و مهربان است
ناسیونالیسم رادیکال این ویژگیها را دارد:
۱) اولا زیر مجموعههای ملت را به طور کلی انکار میکنند و معتقدند که همه آنها باید در دایره بزرگتر ملیگرایی از بین بروند،
۲) این دایره بزرگتر یک بار برای همیشه تعریف شده و در رقابت با دیگر رقبایش تعریف میشود و معمولا نیز این رقابت را با نوعی تحقیر و تصغیر و خودبرتربینی جدی تعریف میکنند.
من با اینها موافق نیستم؛ بر عکس معتقدم ملیگرایی معتدل نسبت به قومیتها باید مهربان باشد و با آنها با سهلگیری برخورد کند. اگر آنها خواستند درجاتی از هویت خود را حفظ کنند، این بد نباشد، مادامی که این هویتهای قومیتی در مقابل هویت ملی قرار نگیرد و ذیل آن باشد. از سوی دیگر این ناسیونالیسم متعادل بعد از تعریف ملیت بر رقابت تحقیرگرانه و دشمنانه تاکید نکند.
احساس هویت و فردیت با ملیت
هر کدام از ما میتوانیم به عوامل متعددی متوسل شویم و با آنها احساس جمع بودگی و هویت جمعی پیدا کنیم. همچنین میتوانیم هویتهایی برای خودمان تعریف کنیم که با آنها احساس فردیت یابیم. یعنی انسان از سویی دوست دارد خودش را با اوصاف خاصی با دیگران در یک جمع تعریف کند و با این حس وابستگی و دلبستگی یکی از نیازهای روحیاش را برآورده کند و از سوی دیگر دوست دارد بر برخی ویژگیهای فردی خودش تاکید و آنها را به عنوان مبانی هویت فردی خودش تعریف کند. این دو با هم منافاتی ندارد.
انسان میتواند برای نیاز به حس وابستگی و همبستگی یک هرم هویتی ایجاد کند، یعنی در جاها و اشکال متفاوت به درجات مختلف خودش را وابسته کند. این اتفاقی است که در مورد تک تک ما رخ میدهد. بنابراین بسیاری از ما در مقاطع مختلف با هویتهای متفاوت خودمان ظاهر میشویم؛ به عبارت دیگر اگر فرد بخواهد با کسانی که هویت ملی را به عنوان بخشی از معیارهای هویتی هم بسته باشد، لازم نیست عین آنها باشد، بلکه کافی است که این معیار ملیت جزو معیارهایش برای حس همبستگی و هویت باشد. ممکن است درجه این حس در افراد متفاوت باشد.
ملیت به مثابه راهی برای تعریف هویت
شاید نتوانیم به کسی ایراد بگیریم که هویت ملی را در راس معیارهایی قرار داده باشد که بقیه هرم ذیل آن قرار میگیرند. ممکن است این نقد وارد شود که این در راس قرار گرفتن هویت ممکن است فرد را به سمت ناسیونالیسم افراطی سوق دهد. اما اگر از موارد استثنا مثل موردی که فرد بخواهد مثلا خود را به جماعت بزهکاران متعلق بداند، بگذریم، اینکه یک نفر بخواهد یک ویژگی مثل ملیت را در راس معیارهای هویتی خودش ارزیابی کند، محکوم نیست. در مقابل چنین کسی تنها میتوان ترجیحات خود را بیان کرد. اما نمیتوان او را محکوم کرد.
کسانی که ملیت را در راس معیارهای هویتی خود قرار میدهند، ممکن است بیشتر از دیگران در معرض افراطیگری باشند. اما مادامی که به خطر افراطگرایی نینجامد، معماری این شبکه هویتی به دست خود انسان است. بنابراین ما به این حس همبستگی احتیاج داریم، زیرا هم در تعلقهای جمعی بهتر کار میکنیم و هم به نظر حسی نوعی خروج از تنهایی است و به ما امید میدهد.
[دقت کردید چقدر ما ایرانیها انجمن ایرانی کم داریم؟ یا من بیخبرم؟ توی دانشگاه کاردیف انجمن پاکستانی، مالزیاییها، کویتیها، و خیلی دیگه از ملیتها را داشتیم. ایرانیها از هم فاصله میگرفتند! در انگلیس که ملیت به من که احساس همبستگی یا رها شدن از تنهایی نداد. :)) ]
ملیت روشی برای بیان همبستگی اجتماعی
من معمولا از تعبیر هویت استفاده نمیکنم به این خاطر که در بسیاری از جاها هویت مبنای جنگیدن است، یعنی آدمها برای جنگ، هویت میخواستند. اما ترجیح میدهم از تعبیر حس تعلق یا همبستگی استفاده کنم. ما از حس همبستگی احساس رضایت میکنیم، شبیه آنچه در انگلیسی community خوانده میشود. این حس تعلق به آدمها حس خوبی میدهد. بنابراین اگر خطوطی قائل میشویم، منافع زیادی هم دارد و نباید فقط از منظر منفی به آن نگاه کنیم.
[من خارج کشور زیاد احساس همبستگی اجتماعی با بقیه ایرانیها نکردم. حتی مراقب بودم آسیب بهم نزنند. بنظرم بقیه ملیتها کنار هم احساس بهتری دارند و هتر همدیگه را پیدا میکنند.]
ابهامهای ملیگرایی
۱- مصداق و مفهوم ملت مبهم است.
منتقدان میگویند مفهوم ناسیون یا nation قابل تدقیق نیست. من هم این نکته را قبول دارم، کشوری که به نام ایران از آن سخن میگویم در طول تاریخ تحولات سیاسی و جغرافیایی مختلفی داشته است. اما به این نقد یا ایراد دو پاسخ دارم؛
۱) نخست اینکه بسیاری از تعابیر مثل عقل، عشق و… چنین نیستند؟ کدامیک از ما میتوانیم مفهوم عقل را با دقت تعریف کنیم؟ مفاهیم قبض و بسط دارند و در شرایط متفاوت معانی مختلفی از آنها مراد میشود. اساسا یکی از مهمترین کارهای ما (اگر نگوییم مهمترین کار ما) در هر بحث علمی و فکری این است که مواظب باشیم مفاهیم را در حدودی تعریف کنیم، تا مخاطب ما بفهمد این واژه در بحث مربوطه به چه معنایی به کار میرود، در غیر این صورت گفتوگوی کرها رخ میدهد. از این نظر از حیث مفهومی سیالیت و ابهام اختصاص به مفهوم ناسیون یا ملت ندارد.
۲) پاسخ دوم در مورد مصداقهاست. از حیث مصداقی هم کار دشواری نیست که مصداق یک ملت را نشان داد. درست است که ما میخواهیم به یک پشتوانه تاریخی طولانی تکیه کنیم، اما نمیتوان گفت این پشتوانه تاریخی هیچ نقطه مشترکی نداشته است. بگذریم که حتی اگر نقطه مشترکی هم نباشد، خود این تحول به آن یک هویت یگانه داده است.
میتوان گفت الان آنچه در دنیای فعلی از سوی خودمان و دیگران به رسمیت شناخته شده برای اشاره به مصداق یک ملت، کفایت میکند.
۲- ابهام دوم: میهندوستی امری غریزییست
برخی نیز گفتهاند میهندوستی امری غریزی است، مثل مادردوستی و پدر دوستی و فرزند دوستی و امری که غریزی است، به ویژگیهای اخلاقی متصف نمیشود؛ به عبارت دیگر این نقد ناسیونالیسم را نوعی خودخواهی میداند و از این حیث در نقطه مقابل اخلاق قرار میگیرد، زیرا اخلاق را با وجود میل و در چارچوب دیگر خواهی تعریف میکنیم.
این نقد به طور کلی غلط نیست، اما میتوان بر سر آن چانه زد. ما غرایزی داریم که به طور کلی و عادی غریزه ما محسوب میشوند و از این حیث تایید و تکذیب و تحسین و سرزنش در مورد آنها معنی ندارد. اما گاهی تقویت یا تضعیف این غرایز امری اخلاقی میشود و موضوع تحسین یا سرزنش. در مورد میهندوستی نیز چنین است. همه ما اجمالا به نحو غریزی حس میهندوستی داریم، اما میتوانیم آن را تقویت یا رقیق کنیم. این غلظت بخشیدن یا رقیق کردن میتواند امری اخلاقی باشد. از این منظر از نظر اخلاقی شایسته است که تقویت حس وطندوستی را ترغیب کنیم، به شرط اینکه به وجه افراطی آن منجر نشود.
همچنین در ذیل همین نکته لازم به ذکر است که آن وطندوستی که در ما غریزی است، عمدتا نسبت به خانه یا محله یا نهایتا روستا یا شهری که در آن زندگی میکنیم، صورت میگیرد و بعید است که ما به صورت غریزی به مرزهایی که میلیونها کیلومتر طول دارد، علاقه داشته باشیم. زیرا متعلق غریزه معمولا امری غریزی است. بنابراین وطن دوستی غریزی به احتمال زیاد شامل ملت در ترجمه nation نمیشود، بلکه اتفاقا به لحاظ غریزی ممکن است فرد از آن گریزان باشد. در نتیجه میهندوستی غریزی عمدتا به حوزههای کوچک زندگی آدمها باز میگردد، اما میهندوستی در مفهوم ناسیونالیسم به حوزههای فراگیرتری باز میگردد که اتفاقا غریزی نیست و احتمالا در موارد مرزی و حاشیهای حتی میتواند ضد غریزه باشد. همین طور که احساس من این است که همه ملیتها نیز باید فراسوی میهندوستیشان، حس خویشاوندی با بنیبشر با انسانها داشته باشند که خوشبختانه این حس در جامعه ما کم نیست. در جامعه اینکه حس ناسیونالیسم داریم، ما را به جایی نکشانده که احساس خطر و فکر کنیم ملیت ما را در خودش نگه داشته و رابطه دشمنانهای نسبت به سایر ملتها برقرار میکنیم. یعنی مردم ما توانستهاند هم هویت ملی و هم هویت قومی و هم هویت جهانی را حفظ کنند. البته ایجاد ارتباط میان اینها نیازمند مدیریت و مهندسی است. ضمن اینکه نحوه این مدیریت در مورد هر فردی با دیگران متفاوت است.
۳- ایراد سوم: ناسیونالیسم «می خواهد» بهترین ملت باشد
برخی میگویند ناسیونالیسم از ما میخواهد یک ملت خودش را برترین ملت در دنیا بخواند. این منتقدان میگویند این ادعا هم خلاف واقع است و هم کبر و غرور و در هر دو مورد ناپسند است.
ممکن است کسانی که از ناسیونالیسم دفاع میکنند، نگویند که ملت ما برترین ملت دنیاست، بلکه ما میخواهیم که برترین ملت دنیا شویم. این ادعا اشکالی ندارد. البته ممکن است گفته شود که این ادعا واقعبینانه نیست زیرا پتانسیلهای آن وجود ندارد. اما قرار نیست کسانی که ادعا میکنند میخواهند برترین کشور دنیا شوند، حتما به آن نقطه برسند، بلکه آن یک نقطه نشانی است که این ملت به طرف آن حرکت میکنند. بنابراین ادعای نامعقول برترین ملت دنیا بودن را میتوان با این ادعای معقول و بیخطر جایگزین کرد که ما میخواهیم برترین ملت دنیا شویم. در مسابقه میان ملتها، همه کشورها تلاش میکنند جایگاه بهتری داشته باشند و این رقابت امر بدی نیست.
[ما ایرانیها نشانههایی از خودپرستی را داریم. مثلا وقتی خودمان را باهوشترین ملت میدانیم! توهم داریم بقیه ملخ میخورند و ما خیلی چیزفهمیم! ملیگرایی ما ایرانیها نیاز به اصلاح جدی دارد! ]
جمعبندی: کارکردهای میهندوستی
۱- همبستگی اجتماعی:
ما باید ایران را دوست داشته باشیم، زیرا هم به لحاظ فردی و هم از نظر جمعی به حس بستگی نیاز داریم، از بستگی خوشحال میشویم و لذت میبریم. بستگی اعم از وابستگی و همبستگی و هویت است. ما از تنهایی شکایت میکنیم و به اشکال متفاوت میتوانیم بر حس تنهایی خودمان غلبه کنیم، تنهایی فقط فیزیکی نیست و ممکن است فرد در جامعه حس تنهایی داشته باشد. راه معالجه این حس تنهایی، تقویت کردن حس بستگی با جمعهای متفاوت است. یکی از بهترین این جمعها، جمع ملی است که در تمام دنیا بیشتر از هر شیوه دیگری به رسمیت شناخته شده و قابل فهم و درک است.
[قبلتر گفتم احساس همبستگی ما مشکل دارد! با خیلی از کشورها که مقایسه میکنم ما به جای تمرکز بر نقاط اشتراک، ناهماهنگیها و تفاوتها را بیشتر میبینیم. تضادها بیشتر به چشممان میآید. ]
۲- کارکرد دوم دوست داشتن وطن: حس تعلق
آدمهایی که به یک جمع حس تعلق دارند، از آنجا که کارآمدی آن جمع را چیزی به حساب خودشان تلقی میکنند، تلاش بیشتری میکنند. حس همبستگی و کارجمعی، کارآمدی مجموعه را از جمع جبری کار تک تک افراد بیشتر میکند. به همین شکل اگر ما بتوانیم این احساسی که در عموم افراد وجود دارد را تقویت کنیم و به خودآگاه آوریم، کارکرد بیشتری حاصل میشود.
[به شخصه ایران را دوست دارم و عمیقا به اینجا احساس تعلق دارم. وطن من هم مثل احسان یارشاطر فرهنگ و زبان فارسی هست :)) البته دوستانی هم داشتم که تره برای فرهنگ ایران خورد نمیکنند. ]
۳- احساس افتخار
با وجود کاستیها، ایران موضوعیست که میتوانیم به آن افتخار کنیم. نمیگوییم بهترین بوده است و گفتنی هم نیست، نمیگوییم نقطه ضعفهای عجیب و غریب نداشته است. اما اگر فقط زبان و ادب فارسی را در نظر بگیریم، میراثی داریم که در سطح جهان میتوانیم به آن افتخار کنیم.
[شما چقدر به ایرانی بودنتون احساس افتخار میکنید؟ من احساسات عجیب دوگانهای با کشورم دارم! احساس غم، سرافکندگی از یک طرف و از طرف دیگر احساس مباهات و افتخار]
من نمیگویم فرهنگ ادبی ما از فرهنگ ادب انگلیسی برتر است، اما به هر حال میراث آبرومندی است و هم خودمان و هم بسیاری بیرون از این مرزها به این قضاوت رسیدهاند که به این میراث میتوان مفتخر بود. یعنی میتوانیم بگوییم به سفره فرهنگ جهانی در درازمدت تاریخی آورده قابل توجهی داشتهایم. الان هم میتوانیم همان مبانی را تقویت کنیم، تا زمانی که شرایط مساعد شد، تاخیر را جبران کنیم. راهحل انکار نیست.
[شدیدا با این قسمت حرفهای مردیها موافقم. دوری بزنید میبینید فرهنگ غنی و گستردهای داریم! همین مولانا برای حس افتخار کافیست! ]
۴- احساس تنوع در عین وحدت
البته خوب است که ما خودمان را در بدنه جهانی از حیث محبت و غمگساری و درک غرق کنیم، اما ما در ضمن دیگردوستی، خودمان را نیز حفظ میکنیم. ما کشوری داریم که بر تفاوتها، هویتها و آوردههایش تاکید میکند و در مقام رقابت با سایر کشورها بر میآید، اما در مقام دشمنی یا تحقیر از سر تفرعن و تکبر با سایر کشورها برنمیآید. بنابراین من معتقدم که مسیر خوب و روشنی پیشروی ما است.
در حال حاضر شرایط خوبی نداریم. یکی از کارهای مفید، کار فرهنگی است. کار فرهنگی جایگزین کار اجتماعی و سیاسی نیست، بلکه بحث این است که در کنار تلاشهایی که در زمینه سیاسی و اجتماعی میکنیم، ذهنیت خودمان و دیگران را نیز بهبود بخشیم. یکی از راهها این است که ببینیم پدیدهای به نام ملیت و وطن دوستی برای آتیه ما از چه جهاتی فوایدی داشته باشد و دیگران را نیز از این حیث متقاعد بکنیم.
[با این حرف شدیدا موافقم. ایران وحشتناک قشنگ و متنوع است.]
ممنون که دل سپردید و همراهید.
ببخشید که لابلای متن زباندازی کردم و نظر دادم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
ذهنِ خودویرانگر در برابر ذهن خلاق و پویا: از استالین تا میکلآنژ
مطلبی دیگر از این انتشارات
اهداف رژیم توجه
مطلبی دیگر از این انتشارات
لحظه آهان؛ خودشه!