یک نفس از عمر بود باقیام / حیف بود گر به سر آرم به غم
برای محمد
استادی داشتیم که میگفت در پزشکی، پزشک خوب کسی است که داستان نویس خوبی باشد.
وقتی پروندهی بیماران را بخوانید، وارد بخشی از داستان آنها میشوید.
مثل داستان محمد کوچک
همراه رزیدنت ارشد رفتیم داخل اتاق. یک اتاق با چهارتا تخت کودک در دو سمت اتاق که کنار هر کدوم یک مامان نشسته بود.
خانم دکتر رفت کنار تخت مامان محمد که نشسته بود روی تخت و بچهاش را بغل گرفته بود و ازش خواست تا به ما کمک کند. رفتیم جلوتر سلام کردم و گفتم: «ما دانشجوی پزشکی هستیم و برای آموزش نیاز داریم از شما سوال بپرسیم تا یاد بگیریم، ممنون میشیم بهمون کمک کنید.»
مامان محمد همان طور که به کودکش شیر میداد گفت بپرسید.
یک مادر نسبتا جوان محجبه خوش اخلاق که چادر رنگی دورش پیچیده بود و روسری اش را روی سر کودکش که در حال شیر خوردن بود، انداخته بود.
شب قبل از روی جزوه اجزای شرح حال کودک را درآورده بودم و در دفترچهام یادداشت کرده بودم. دفترچه را باز کردم تا بپرسم دیدیم کاغذی برای نوشتن نداریم. پس همان طور که هول هم کرده بودم با گوشی دوستم از رویش عکس گرفتیم تا من گوشی را بدست بگیرم و هم گروهیم در دفترچه من مطالب را یادداشت کند.
تنها تجربه ما از شرح حال گیری پروندهای بود که قبل از ورود به اتاق خوانده بودیم و فکر میکردیم همه چیز مانند همین مرتبط گفته میشود.
شروع کردم گفتم: "خوب اول باید آیدی بیمار را بپرسیم. خوب فرزند شما چند ساله است؟"
مامان محمد هم گفت: "هفته دیگر یکساله میشود."
یک نگاه هم به پسر در حال شیر خوردن کردم و گفتم خوب جنسیتش هم معلوم است دیگر و فکر کردم قسمت آیدی تمام شد. آنقدر تجربه نداشتیم که بعد از پایان مصاحبه وقتی پرونده محمد کوچولو را میدیدیم، متوجه شدیم که باید میپرسیدیم اهل و ساکن کجا هستند؟
بعد رفتیم سراغ chief complian. فکر میکردم مثل پرونده بیمار وقتی ازش بپرسیم خوب مشکلت چیست؟ در حد یک خط علت اصلی مراجعهاش را میگوید. نمیدانستم برای من قصه کرد شبستری را درهم و برهم میخواند و من باید از درون صحبتهایش قسمتهای مختلف شرح حال را پیدا کنم.
مثلا مامان محمد در طول شرح حال میگفت پسرش به فنوباربیتال حساسیت پوستی پیدا کرده است، اما زمانی که درمورد سابقه حساسیتها ازش پرسیدم چیزی را ذکر نکرد.
مامان محمد میگفت پسرش فرزند چهارم اوست و از ۶ ماهگی تا الان که یک هفته به تولد یک سالگیش است هیچ واکسنی نزده است، چون پدرش طرفدار تبریزیان و طب اسلامی است و با علم پزشکی نوین مخالف است.
کودک در ۶ ماهگی تب میکند و پدر اجازه نمیدهد تا کودک را پیش پزشک ببرند، کودک تشنج میکند.
هفته پیش در طول یک شب کودک سه دفعه تشنج میکند و این بار مادر کودک را به مطب دکتر میبرد. ولی کودک درمقابل دارو حساسیت پوستی نشان میدهد و مادر هم دارو را سرخورد قطع میکند و پدر هم دیگر اجازه آوردن بچه به بیمارستان را نمیدهد تا اینکه شب سه شنبه کودک مجددا دو دفعهی دیگر تشنج میکند و این بار محمد را به بیمارستان میآورند.
مامان محمد نمونه بارز نگرانیها و فداکاریهای یک مادر بود. مادری که زورش به پدرش نمیرسید و دائم هم خودش را سرزنش میکرد که اگر کودکم نحیف است تقصیر من است چون باید بیشتر به او میرسیدم یا اگر کودکم هنوز راه نمیرود باز هم تقصیر من است چون به خاطر فرزندان دیگرم وقت نکردم با پسرم کار کنم تا روی پاهایش بایستد.
در اولین تجربه خام بودم، نمیدانستم که چگونه باید از مادر درمورد تکامل رشد فرزندش بپرسم فقط در کتاب و پرونده قبلا دیده بودم که مینوشتند کودک تاخیر تکامل رشد دارد. اینجا هم وقتی گفت راه نمیرود گفتم تاخیر رشد دارد؟
نمیدانستم مادر ناراحت میشود. مادر محمد گفت: «نه من پرسیدم میگن هر کدوم از بچهها یک شکلن، مثلا پسر من خیلی زود دندون درآورد و الان ۴ تا دندون داره.» بعد هم که مجدد پروندهاش را باز کردیم فهمیدم که باید ازش درمورد کلماتی که کودک صحبت میکند هم میپرسیدیم.
دوستم به دکترش میگفت: «من فرد مذهبیای هستم، من از باب نصیحت وارد بشم؟»
آقای دکتر میگفت: «تا به الان دو نفر باهاش بحث کردن فایدهای نداشته، هرچند مادرش گناهی نداره مقصر پدرشه که با کت و شلوار به بیمارستان میاد و حتی با مادر هم سر همین مسئله دعوا میکنه.»
آقای دکتر میگفت: "میدونید چرا مردم بت پرست میشدند؟"
گفتیم: "چون جهل داشتند؟"
گفت: "نه، چون ار بتها نتیجه گرفته بودند. میرفتند پیش بت بزرگ و ازش میخواستند فرزندشان را شفا دهد و وقتی نتیجه میگرفتند، به بتها اعتقاد پیدا میکردند."
گفت: "اگر کسی هم باشه که به این سمت بره اون منم که جد اندر جدم آخوند بودند." و من هم به نوه مراجعب مثل آیت الله وحید و سیستانی که پزشک هستند فکر میکردم.
هرچند من فکر میکنم حتی پدر هم مقصر نیست، مقصر کسانی هستند که به اسم اسلام حتی از رهبر و مراجع هم پیشی میگیرند و پزشکان را یهودی میخوانند و کتابهای پزشکی را آتش میزنند و مردم را از رفتن پیش پزشک باز میدارند.
یک بار در مسجد محل یکی از آنها را دیدم. وقتی خواستم فیلم آیت الله جوادی آملی را نشان دهم که میگوید کدام طب نبوی؟ ۹۵ درصد احادیثش سند ندارد، نه تنها به من توهین کرد که گفت آیت الله جوادی آملی آنموقع که این حرف را زده سواد کافی نداشته است. اینها حتی از مجتهدین هم بیشتر میفهمند.
روزگاری سر واکسن نزدن مردم که میگفتند جن وارد بدنهای ما میشود، امیرکبیر فریاد زد ولی از جهل مردم. و بعد هم خود را مقصر دانست که اگر در هر شهر کتاب و کتابخانه بود مردم این گونه نمیشدند. نمیدانست در روزگاری که در هر محل کتاب و کتابخانه است و مردم همه سواد دارند هم عدهای با همین دست بهانهها با واکسن و علم پزشکی مقابله میکنند.
پ.ن: من هیچ نظری درمورد طب سنتی یا حتی حجامت و زالو ندارم، صحبتم درمورد کسانی مثل تبریزیان است که حتی ادعای معجزه دارند و کم مانده ادعای پیامبری کنند و علم پزشکی را علم یهودی میخوانند و با پزشک رفتن مخالفند
مطلبی دیگر از این انتشارات
فاجعه ای به نام انقلاب
مطلبی دیگر از این انتشارات
کتاب دعبل و زلفا
مطلبی دیگر از این انتشارات
دوری و دوستی