بهترین لحظه‌ی زندگی سرور و سر خیل مخموران جهان!

نمی‌دانم تا به حال به این فکر کرده‌اید که بهترین لحظه‌ی زندگی امام حسین(علیه‌السلام) کدام لحظه بوده است؟ لحظه‌ای که در آغوش مادرش، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها، آرام می‌گرفت. لحظه‌ای که پدرش حضرت علی علیه‌السلام بر سرش دست می‌کشید و نوازشش می‌کرد؟ لحظه‌ای که با برادر بزرگترش امام حسن علیه‌السلام، بازی می‌کرد؟ لحظه‌ای که پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) واقعه‌ی حدیث کساء را رقم زد؟ لحظه‌ی ازدواج؟ لحظه‌ی تولد فرزندان دلنبدش؟ بدون شکّ هر کدام از این لحظات، از بهترین لحظه‌های عمر آن حضرت بوده‌اند. امّا... .

خیلی به جواب صحیح این سوال فکر کردم و دست آخر به این نتیجه رسیدم که بهترین لحظه‌ی زندگی امام ‌حسین علیه‌السلام همان لحظه‌ی هم‌آغوشی ایشان با خدا در روز عاشورا بوده است. روزی که امام حسین علیه‌السلام "محکم‌ترین نه تاریخ" را به این سوال خدای متعال در قرآن«أَرَضِيتُمْ بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا مِنَ الْآخِرَةِ: آیا راضی به زندگانی دنیا عوض آخرت شده‌اید؟» داد. روزی که بهترین تجارت تاریخ را رقم زد و کاری کرد که از آن به بعد، تمام تاجران دنیا، ورشکسته‌ای بیش نباشند.

عمان سامانی عزیز در کتاب «گنجینة الاسرار»ش این لحظه را به نحو عالی وصف کرده است.

وصف لحظه‌ای که جبرئیل نزد حضرت می‌آید تا پیام حق‌تعالی را به ایشان برساند:

جبرئیل آمد که ای سلطان عشق

یکه تاز عرصه‌ی میدان عشق

دارم از حق بر تو ای فرخ امام

هم سلام و هم تحیت هم پیام

گوید ای جان حضرت جان آفرین

مر ترا بر جسم و بر جان، آفرین

محکمی‌ها از تو میثاق مراست

رو سپیدی از تو عشاق مراست

این دویی باشد ز تسویلات نفس

من توام، ای من تو، در وحدت تو من

چون خودی را در هم کردی رها

تو مرا خون، من ترایم خونبها

مصدری و ماسوا، مشتق تراست

بندگی کردی، خدایی حق تراست

هرچه بودت، داده‌یی اندر رهم

در رهت من هرچه دارم می‌دهم

کشتگانت را دهم من زندگی

دولتت را تا ابد پایندگی

و بشنوید جواب‌های فراموش نشدنی امام عاشقین را در وصف لحظه‌ی هم‌آغوشی با خدا و لذت وصل را:

شاه گفت ای محرم اسرار ما

محرم اسرار ما از یار ما

گرچه تو محرم به صاحبخانه‌یی

لیک تا اندازه‌یی، بیگانه‌یی

آنکه از پیشش سلام آورده‌یی

و آنکه از نزدش پیام آورده‌یی

بی‌حجاب اینک هم آغوش من‌ست

بی تو رازش جمله در گوش من‌ست

از میان رفت آن منی و آن تویی

شد یکی مقصود و بیرون شد دویی

گر تو هم بیرون روی، نیکوترست

ز آنکه غیرت، آتش این شه‌پرست

جبرئیلا رفتنت زینجا نکوست

پرده کم شو در میان ما و دوست

رنجش طبع مرا مایل مشو

در میان ما و او، حایل مشو

امام مدتها بود که منتظر این لحظه بود. در جایی دیگر از همین کتاب می‌خوانیم:

باز ساقی گفت تا چند انتظار

ای حریف لاابالی سر برآر

ای قدح پیما درآ، هوئی بزن

گوی چوگانت سرم،گوئی بزن

چون بموقع ساقیش درخواست کرد

پیر میخواران ز جا، قد راست کرد

زینت افزای بساط نشأتین

سرور و سر خیل مخموران حسین

گفت آنکس را که میجویی منم

باده خواری را که میگویی منم

شرطهایش را یکایک گوش کرد

ساغر می را تمامی نوش کرد

باز گفت از این شراب خوشگوار

دیگرت گر هست یک ساغر بیار

خواندن این کتاب در روزهایی که غم بر سینه‌مان سنگینی می‌کند، لذت خاصی دارد و حال خوبی را نصیبمان می‌کند. این حالِ خوب ناشی از شناختن بیشتر امام عزیزی است که هنوز او را خوب نمی‌شناسیم و هرگز هم او را خوب نخواهیم شناخت.
جا دارد اینجا یادی کنم از مرحوم استاد جلال‌الدین همایی. چون آنچه مرا به کتاب«گنجینة الاسرار» عمان سامانی رساند، کتاب«اسرار و آثار واقعه کربلا»، اثر ایشان بود.
کتاب«لهوف سیّد بن طاووس» را در روز عاشورای چند سال پیش خواندم. و آن عاشورا به واسطه‌ی خواندن این کتاب، تبدیل شد به یکی از بهترین روزهای عاشورای عمرم که گذارندم. هر کتابی را که در بهترین و مناسبت‌ترین زمان بخوانید، این لذت وصف نشدنی را نصیبتان خواهد کرد. امتحان کنید.
مطلب قبلیم:
https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh/%D9%85%D8%A7%D9%87%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87%DB%8C-%D8%AF%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%D8%AF%D8%A7%D8%B2%D8%B4%D9%85%D8%A7%D8%B1%D9%87%DB%8C-%DB%B1%DB%B6%DB%B5-%D8%A8%D8%B1%D9%86%D8%AF%D9%87-%D9%88-%DB%B1-%D9%85%D8%B3%D8%A7%D8%A8%D9%82%D9%87-%D8%A8%D8%A7-%DB%B2-%D9%85%D9%88%D8%B6%D9%88%D8%B9-kd7nnkkhd9rc
نکته:

چون هنوز جواب نظرهای زیر مطلب قبلم مانده بود، قصد انتشار مطلبی را نداشتم. حس و حالش هم نبود. ولی این مطلب از جمله مطالبی بود که یهویی دستت را می‌گیرند و زورت می‌کنند که منتشرشان کنی. یعنی به جای اینکه اختیار نوشته در دست نویسنده باشد، اختیار نویسنده در اختیار نوشته بود. بنابراین اگر خوب، اگر بد، از چشم نوشته ببینید، نه نویسنده!

حُسن ختام: امیرخسرو دهلوی:

لذت وصل نداند مگر آن سوخته‌ای

که پس از دوری بسیار به یاری برسد

قیمت گل نشناسد مگر آن مرغ اسیر

که خزان دیده بود پس به بهاری برسد

اگر دلتون سوخت و لذت وصلی حاصل شد و اشکی جاری. لطف کنید و این حقیر سر تا پا تقصیر را هم فراموش نکنید. یا حق.