به بهانه معرفی کتاب ایده‌ی عالی مستدام: ایده می‌دهم، پس هستم!



نطفه بستن یک ایده، یعنی ارتباط با دنیا و توسعه‌ی دنیا. یعنی انجام رسالتی که هر انسانی به سهم خود بر عهده دارد. مگر غیر از این است که ما با استفاده از چرخ، برق، چاپ، کاغذ، جوهر، باروت و نظایر این‌ها زندگی می‌کنیم و همه‌ی اینها روزی ایده‌ای از نیاکان ما بوده‌اند؟

ما از قِبَل ایده‌هایمان با جهان ارتباط برقرار می‌کنیم و بسته به میزان تاثیرگذاری این ایده‌ها جهان اطرافمان را توسعه می‌دهیم. درست مانند اجدادِ مبدع و مخترع‌مان.




کتاب ایده‌ی عالی مستدام می‌خواهد تاثیرگذاری ما در این جهان را بهینه کند و در این راه به جای آنکه بر روی «چگونه ایده‌پردازی کنیم؟» تکیه کند بر روی «چگونه ایده‌ی خود را ارائه کنیم» تمرکز کرده است. از این جهت این کتاب برای سخنرانان، فروشندگان و بازاریابان، طراحان، نمایندگان تجاری، اساتید و دانشجویان، روزنامه‌نگاران و نویسندگان و راهبران خلاق بسیار مفید خواهد بود.

شما در هر موقعیتی که باشید حرف‌‌ها و ایده‌ها، محصولاتی دارید که می‌خواهید که به اثرگذارترین شیوه آن‌ها را طرح کنید. این کتاب شما را با 6 کلید طلایی برای عالی و مستدام ‌کردن ایده‌‌هایتان آشنا می‌کند.

کتاب با ذکر این سوال شروع می‌شود که ایده‌ها جذاب متولد شده‌اند یا اینکه جالب ساخته می‌شوند؟ نویسندگان قبول می‌کنند که بعضی از ایده‌ها از بعضی دیگر جذاب‌ترند. جذاب بودن ایده لزوما به معنای اثرگذارتر بودن ایده نیست، بلکه در عصر سلطنت رسانه‌ها، به معنای داستانی و دراماتیک بودن و قدرت جلب توجه این ایده‌هاست.

نویسنده‌ در این کتاب به «داستان‌سرایی» توجه بسیاری کرده است. در واقع فرمول جادویی که کتاب برای ارائه‌ی اثربخش یک ایده‌ی نسبتا خشک ارائه می‌دهد، ساخته و پرداخته کردن آن در قالب یک داستان است.

نویسنده توضیح می‌دهد که به بررسی تعداد زیادی ایده‌ی ماندگار پرداخته‌اند تا با کشف عوامل مشابه و مشترک بین این ایده‌ها، الگویی کلی را بین آن‌ها کشف کنند.


نهایتا حاصل کار آن‌ها ۶ کلید طلایی شده است که به اختصار از این قرار هستند:




سادگی ایده:


چگونه مفهوم کلیدی ایده خود را پیدا کنیم؟ فهم مغز ایده به معنای ساده‌سازی ایده تا دستیابی به کلیدی‌ترین جوهره‌ آن است. برای رسیدن به مغز ایده باید عناصر غیرضروری و نامربوط آن را وجین کرد. این راحت‌ترین بخش کار است. قسمت سخت کار، حذف بخش‌هایی از ایده است که واقعا اهمیت دارند، اما مهم‌ترین نیستند.

مانند نوشتن سیناپس فیلمنامه است. «سیناپس» خلاصه داستانی دانست که در یک یا دو پاراگراف بیان می شود و به قدری ساده نوشته می شود که اگر برای کودک پنج ساله‌ای خوانده شود آن را به طور کامل می‌فهمد. در حالی که ممکن است فیلمنامه‌ی اصلی چندصد صفحه صفحه باشد.

غیرمنتظرگی ایده:

چگونه توجه مخاطب را به ایده‌ی خود جلب کنیم؟ مغز ما به گونه‌ای طراحی شده است که با زیرکی از تغییرات خاص آگاه می‌شود. اولین مشکل در ارتباطات جلب‌توجه افراد است. بعضی‌ها اقتدار لازم برای جلب‌توجه را در ارتباطات‌شان نشان می‌دهند. والدین در این کار بسیار خوب هستند. بیشتر اوقات ما نمی‌توانیم تقاضای توجه کنیم، بلکه باید توجه را جذب کنیم. این کاری دشوار به نظر می‌رسد ولی ممکن است.

ساده‌ترین راه برای جلب‌توجه شکستن الگوهای رایج و کلیشه‌ای است. گفتن اینکه «ماست سیاه است.» و البته نه به این زمختی، که رعایت ظرایف و پیچیدگی‌های نیاز است.

سخت‌تر از جلب‌توجه افراد، حفظ توجه آن‌ها تا رسیدن به هدف است. اگر پیام ما از پارازیت‌ها عبور نکند، توجه افراد جلب نمی‌شود. از طرفی پیام‌های ما آنقدر پیچیده هستند که اگر نتوانیم توجه افراد را حفظ کنیم، در ارسال کامل پیام‌مان و در نتیجه رسیدن به هدف، موفق نخواهیم بود.

توجه کنید که فقط شما نیستید که در پی جلب توجه افراد هستید، هزاران رقیب دیگر نیز وجود دارند. مخاطبان پیوسته مورد بمب‌باران پیام‌های مختلف هستند؛ مغز آن‌ها مقتصدانه و عاقلانه می‌کوشد که بسیاری از این پیام‌ها را نادیده بگیرد. پیام شما در میان سایر پیام‌ها، باید ستاره‌ای دنباله‌دار در میان ستارگان ساکن باشد، تا به چشم بیاید و به مقصدی برسد.

ملموس بودن ایده:

ارائه انتزاعی ایده، فهم و به‌خاطرآوری آن را دشوار می‌کند. همچنین هماهنگی فعالیت‌ها با دیگرانی که ممکن است تعبیرهای متفاوتی از آن مفهوم انتزاعی داشته باشند را مشکل‌تر می‌کند. ملموس بودن ایده، برای اجتناب از روبه‌رو شدن با چنین مشکلاتی است.

چگونه ایده‌ی خود را واضح و روشن کنیم؟ ما با زبان‌مان فکر می‌کنیم. ما برای ارائه ایده‌های‌مان یا مستقیما از زبان‌مان استفاده می‌کنیم. حتی اگر از ابزارهایی مانند اسلاید استفاده کنیم باز هم محتوای آن‌ها برگرفته از زبان است. در اینجا یک شکاف وجود دارد، زبان انتزاعی است و زندگی عینی. استفاده از زبان انتزاعی برای توضیح پدیده‌های زندگی وافی به مقصود نیست. زبان ابتر و قاصر است از توضیح ملموس زندگی.

پس چه کنیم؟ ارائه ایده‌ی ما باید تا حد ممکن عینی باشد. استفاده از فیلم و عکس و طرح‌های بصری (غیرانتزاعی) استفاده از کلمات دارای معنی مشخص و تصویری به جای استفاده از کلمات مبهم و کلی و انتزاعی؛ توضیح از طریق مثال‌های واقعی، از جمله‌ی این تدابیر هستند.

معتبر بودن ایده


چکار کنیم که فراد به ما اعتماد و ایده‌ی ما را باور کنند؟ این مثال نقضی است از ضرب‌المثل «به این نگاه کن که چه می‌گوید، نه اینکه چه کسی آن را می‌گوید.» حقیقت آن است که اثر یک پیام تا حد زیادی وابسته به منبع پیام و نه محتوای آن است. «خبر» بهترین مثال است. همه ما روزانه هزاران شایعه‌ی راست و دروغ را در شبکه‌های مجازی می‌بینیم، اما به آن‌ها اهمیتی نمی‌دهیم، تنها در صورتی که خبرگزاری‌های معتبر آن را تایید کنند.

اما این خبرگزاری‌ها اعتبار خود را از کجا می‌آورند؟ «از یک سابقه‌ی موفق» سابقه چندین دهه‌ای از دادن خبرهای درست. این نشان می‌دهد که اعتبار یک چک سفید امضا برای خرج کردن نیست. اگر یک خبرگزاری معتبر هم چندین بار خبری نادرست را منتشر کند، اعتبارش کاهش می‌یابد.

بنابراین برای معتبرسازی ایده‌هایتان یا باید خود دارای اعتبار باشید یا ضمانت و تایید افرادی را داشته باشید که اعتباری بالاتر از شما دارند. نکته‌ی آخر ارائه شواهد و اطلاعاتی مستند، دقیق، آماری و تجربی و در نتیجه غیرقابل رد کردن درباره‌ی ایده‌تان است.

احساس‌برانگیز بودن ایده

چه کار کنیم تا به ایده‌ی ما اهمیت بدهند؟ افراد با مغزشان تصمیم می‌گیرند ولی با قلبشان عمل می‌کنند! روشن‌فکرترین و منطقی‌ترین افراد نیز نهایتا تحت‌تاثیر احساسات‌شان قرار می‌گیرند. محاسبات و گزارش‌های آماری اگرچه جای چون و چرا باقی نمی‌گذارند، اما قلب ما را روشن نمی‌کنند و روح ما را حرارتی نمی‌بخشند. این که ایده‌ی شما سالانه ۳۰ درصد سود خالص ایجاد می‌کند یک عامل اعتباربخش است، اما توضیحی نمی‌دهد که این ایده چه باری از دوش دنیا برمی‌دارد و چه نقشی در بهتر کردن زندگی مردم ایفا می‌کند؟

مردم دوست دارند جیب خودشان را پر کنند. این انکارناپذیر است، اما در عین حال آن‌ها می‌خواهند انسان خوبی باشند، به دیگران کمک کنند و فردی خیرخواه و موثر تلقی شوند.

داستانی بودن ایده

چه کار کنیم تا دیگران براساس ایده‌ی ما عمل کنند؟ در مورد داستانی بودن ایده در ابتدای پست صحبت کردیم. این مهم‌ترین عامل در بین این ۶ عامل است. داستان عوض کردن صحنه‌ی ارائه است تا از این طریق چشم‌انداز وسیع‌تر و همذات‌پندارانه‌تری به ایده فراهم شود. داستان یک شروع دارد و یک پایان، در این بین حادثه‌ای اتفاق می‌افتد که پایانی متفاوت از آغاز را رقم می‌زند و وضعیت قدیمی را به وضعیتی جدید تبدیل می‌کند. ایده‌ی شما همین حادثه است! ایده‌ی شما درام ایجاد می‌کند و نمایشی را رقم می‌زند. هر چه داستان، روایت و شخصیت‌پردازی شما بهتر باشد، این نمایش دلنشین‌تر و تاثیرگذارتر خواهد بود. درست مانند یک فیلم یا یک رمان.