خلاصه کتاب «مدرسه زندگی؛ یک آموزش عاطفی» اثر آلن دو باتن


به تازگی کتابی از آلن دو باتن (Alain de Botton) را خوانده و تصمیم گرفتم تا آن‌چه را حتی به ناقص از این کتاب متوجه می‌شم، ثبت کنم و نهایتا با خاتمه کتاب تصمیم گرفتم تا این خلاصه رو به‌جای انتشار روتین مطالب در وب‌سایت، اختصاصا در اینجا منتشر کنم.

خیلی خلاصه از کتاب «مدرسه زندگی»

مدارس نمی‌توانند در مورد احساسات‌مان به ما چیزی بیاموزند و ما در برابر بزرگترین چالش‌های زندگی‌مان درمانده‌امان می‌کنند. برای اینکه از نظر احساسی بالغ و باهوش باشیم، باید گذشته‌های خود را بررسی کنیم و ریشه‌های درد فعلی خود را در آن‌جا جستجو کنیم.

وقتی صحبت از روابط‌مان به میان می‌آید، باید نگرش سخاوتمندانه و همدلانه‌ای داشته باشیم و در کارمان هم کمی مصالحه کنیم.

پذیرفتن اینکه خود حرفه‌ای ما ممکن است به طور کامل از طرف دیگران مورد پذیرش واقع نشود.

هر کدام از ما حداقل ۱۰ سال از زندگی‌مان را در مدارس و یا دانشگاه‌ها می‌گذاریم و مغزمان پر می‌شود از بی‌شمار اطلاعات ریاضی و فیزیک و ادبیات و چیزهای دیگر.

چیزی که به وضوح در سیستم‌های آموزشی‌مان نادیده گرفته می‌شود آموزش هوش هیجانی‌ست. اینکه چقدر در مورد ارتباط با دیگران یاد می‌گیریم و از شیوه کنار آمدن با عصبانیت خود و دیگران چه می‌آموزیم از نقاط مبهمی است که در این کتاب به آن پرداخته شده است.

الگوهای عاطفی کنونی ما حاصل تجربیات کودکی ماست

اینجا در مورد پلنیست بخونید. پلنیست یک ابزار کاملا رایگان هست که احتمالا خیلی بهتون توی مدیریت جلسات کمک می‌کنه.

ما در طول روز بارها عصبانی می‌شویم یا احساس گناه می‌کنیم بدون آنکه دلیل آن‌را بدانیم و یا حتی بتوانیم آن‌را برای دیگری توضیح دهیم. ما به اجبار روابط قابل نجات را از بین می‌بریم و دلیلی برای آن نداریم. حرفه‌ای برای خود انتخاب می‌کنیم بدون اینکه حتی بدانیم آیا واقعا از آن لذت می‌بریم یا نه.

ذهن ما مدام در حال فراموش کردن است. وسواس به‌خرج می‌دهد و گاهی ما را فریب هم می‌دهد. وقتی رفتاری می‌کنیم و در خیال خود آن‌را مستقل از موقعت و زمان واکنش‌مان می‌نگریم، در حقیقت به شدت تحت تاثیر گذشته‌مان رفتار کرده‌ایم.

در دوران کودکی نه تنها از نظر جسمی محدود هستیم، بلکه از نظر عاطفی نیز رشد کافی نداریم. ما به ندرت ریشه غم‌ها یا عصبانیت‌های خود را درک می‌کنیم؛ چه برسد به درک احساسات دیگران!

عدم تعادل عاطفی که در بزرگسالی تجربه می‌کنیم، نشانه‌هایی از دوران کودکی‌ست. اما وقتی تشخیص ریشه احساسات کنونی ما نیز نامشخص و گاهی نامریی‌ست، پیدا کردن ریشه این عدم تعادل در کودکی بسیار سخت‌تر هم خواهد بود.

ما همیشه دلسوزی و همدلی دیگران را دریافت نمی‌کنیم و نه تنها پذیرش این موضوع برای‌مان سخت است که حتی یادآوری اینکه چه عواملی باعث ایجاد زخم‌های عاطفی‌مان شده‌اند نیز بسیار سخت‌تر.

ما ترجیح می‌دهیم گذشته را با نوستالژی شاد ببینیم تا اینکه آن را به چالش بکشیم. اما برای درک نقایص خود، این دقیقا همان‌کاری‌ست که نباید انجام دهیم. پس؛

بلوغ احساسی ایجاب می‌کند که تجربیات گذشته خود را تجزیه و تحلیل کنیم

هیچ‌کس از هیچ نظر، کودکی سالمی را تجربه نکرده است. اما مفید است اگر بفهمیم شرایط شما به ویژه از نظر سلامتی چگونه است.

این سوالات را از خود بپرسید؛

  • آیا من مراقبی داشتم که مدام نیازهای خود را فدای من کند؟
  • آیا والدین من به‌طور کلی من را مورد قضاوت منفی قرار داده‌اند؟
  • آیا آن‌ها همیشه از من خواسته‌اند که یک پسر/دختر خوب باشم یا اینکه اجازه داشتم گاهی بد باشم؟

پس از آن تلاش کنید تا بفهمید؛

  • چقدر خود را ارزشمند می‌دانید و به خودتان عشق می‌ورزید؟
  • چقدر توان پذیرش نقص‌های خود را دارید؟
  • ارتباطات‌تان چگونه است؟
  • همیشه به دنبال محکوم کردن خود هستید یا احساس‌تان را با دیگران به اشتراک می‌گذارید؟
  • چقدر جهان را محلی ترسناک می‌دانید و چقدر در آن احساس امنیت می‌کنید؟

بدانید عمق زخم‌های‌تان چقدر است تا بانداژ مناسب خود را پیدا کنید.

از درمان شروع و با مدیتیشن حرکت کنید

در طول تاریخ انسان‌ها، موفق شده‌اند تا ابزارهای بی‌شماری را برای کمک به رفع نیازهایشان اختراع کنند، از چرخ گرفته تا سطل نگهدارنده آب و حتی چنگال.

برای کمک به درک خود، یادگیری چگونگی اعتماد به دیگران و برقراری ارتباط بهتر راهکاری‌ست که با کشف روان‌درمانی برای رفع این نیاز انسان پدید آمده است.

روان‌درمانی به ما امکان می‌دهد تا انگیزه‌ها، خواسته‌ها و تخیلات عجیب و غریب خود را بی هیچ ترسی از قضاوت‌شدن آشکار کنیم و اگرچه این تنها روش نیست، اما می‌تواند زندگی‌مان را به سمت بهتر شدن تغییر دهد.

اگر روند درمان تا حد خیلی خوبی موفقیت آمیز هم باشد، اما درمانی برای ناراحتی‌هایمان نیست. آنچه روان‌درمانی فراهم می‌کند، رسیدن به درجه‌ای از آزادی‌ست. طوری که بدانیم ممکن است گاهی بدبین باشیم و گاهی بیش از حد سرحال. می‌توان ترسید، یا حرفه دیگری را امتحان کرد و یا پذیرش آنچه زمانی فکر می‌کردیم نقص شخصیتی‌مان است، در حقیقت جعبه‌ای بوده است که مدت‌ها پیش خود را مجبور به ورود به آن کرده‌ایم، پیش از آنکه دنیا را به درستی درک کنیم.

روان‌درمانی در درجه اول به ما می‌آموزد تا در مورد گذشته‌مان آگاه‌تر شده و وقتی به زمان حال رسیدیم، ابزار ارزشمند دیگری به نام مراقبه فلسفی را پیش‌روی‌مان قرار می‌دهد.

مدیتیشن تلاشی‌ست برای تخلیه ذهن و تمرکز بر لحظه فعلی و مراقبه فلسفی تمرینی‌ست برای درک این افکار.

سوالاتی از خود بپرسید تا به چرایی ابهامات گنگ و افکار پراکنده‌تان پاسخ دهد و فرصتی برای شناخت بیشتر افکارتان در اختیارتان قرار گیرد.

جامعه از برندگان تجلیل می‌کند و هیچ‌کسی نیست که موفقیت را دوست نداشته باشد. اما وقتی نوبت به بازندگان می‌رسد، اغلب مردم نمی‌دانند چه چیزی باید بگویند.

هنگامی که شکست می‌خوریم، اغلب با جملات انگیزشی‌ای که بارها شنیده‌ایم به فکر مقاومت کردن هستیم و به دنبال اینکه دوباره خود را بالا بکشیم یا به پشت سرمان نگاه کنیم و درس بگیریم.

اما فقط چند بار می‌توانیم «دوباره امتحان کنیم» و نهایت به این نتیجه می‌رسیم که باید یک موقعیت یا فعالیت خاص را برای همیشه کنار بگذاریم و این احساس ما را با استرس و اضطراب همراه می‌کند و اینجاست که

باید نسبت به دیگران بخشنده باشیم

درباره افرادی که بسیار مودب هستند چه احساسی دارید؟ آیا ادب آن‌ها را نشان‌دهنده شخصیت مهربان و متمدن آن‌ها می‌دانید یا آن‌را ابزاری برای مخفی کردن رازهای درون‌شان؟

در طول بیست سال گذشته، حرکت جوامع به سمتی بوده است که صراحت بر ادب ترجیح داده شده است و اکنون زمان آن است که آن‌را تغییر دهیم.

واقعیت این است که ادب، نشانه احترام عمیق به احساسات دیگران است. افراد مودب آگاهند که همه افکار یا احساسات آن‌ها مهربانانه نیست. آن‌ها ادب را پاسخی منطقی به آسیب‌پذیری‌های عمیق دیگران می‌دانند و این فضیلت مهربانی‌ست که جذابیت ما را افزایش داده و کمک‌مان می‌کند در یافتن دوست.

تصدیق کنید که گاهی اوقات، از درون در تلاش برای حل مشکلات بیرونی‌تان هستید و برای اینکه  فردی خون‌گرم و با ادب باشید، فرض کنید که دیگران نیز این‌چنین‌اند. سرد بودن مانعی برای ایجاد جذابیت نیست. خجالتی بودن و کمرویی نیز چنین‌اند. این‌ها بخشی از ذات شخصیت ما به نظر می‌رسند و در حقیقت از احساساتی ناشی می‌شوند ما را با بقیه متفاوت کرده است.

گرچه این تفاوت‌ها درست‌اند، اما ویژگی‌هایی هم وجود دارند که همیشه و با هر انسانی می‌توانیم آن‌را به اشتراک بگذاریم. همه‌مان شخصی را دوست داشته‌ایم. همه‌مان اضطراب و ترس را تجربه کرده‌ایم و همه‌مان از مشکلاتی عبور کرده‌ایم.

و خبر خوب اینجاست که که اعتراف به این مشکلات می‌تواند بسیار دوست‌داشتنی‌تر باشد. اعتراف به آسیب‌پذیری‌های‌مان و اینکه چقدر غمگین هستیم می‌تواند همدلی عمیق دیگران را به همراه داشته باشد.

جذابیت را با خونگرمی، ادب و آسیب‌پذیری پرورش دهید

اضطراب یک حالت ذهنی‌ست که ما به عنوان یک بیماری یا ضعف به آن می‌نگریم و با واقعیت آن متفاوت است.

اضطراب، حالت اساسی وجود ماست.

هرچند که ممکن است کمی عجیب باشد، اما وقتی آگاه باشیم که یک انسان چقدر از نظر روحی و جسمی آسیب‌پذیر است، بسیار هم منطقی‌ست.

بدن ما از اندام، استخوان و بافت تشکیل شده است و روزی تصمیم می‌گیرند از ما دست بکشند. جوامع ما بی‌قرار و رقابتی‌اند و در هر مرحله‌ای از زندگی، موفق شده‌اند که به شکلی ما در خود غرق کنند و هنگامی نجات خواهیم یافت که به دیگرانی رجوع کنیم که به همین اندازه آسیب‌پذیرند.

طبیعت و هنر رنج ما را کاهش می‌دهند

هنر پناهگاهی امن است که در آن می‌توان غم و اندوه خود را شناخت. خواه در تراژدی‌های ذاتی عشق، خواه با فقر و تبعیض. هنر با معنای رنج آشناست.

در موضوعاتی از هنر که آن‌ها را خوانده یا می‌بینیم، به دنبال نوع خاصی از دوستی می‌گردیم که به ما گوش دهد، قضاوت‌مان نکرده و ما درک کند. دوستان خیالی‌ای که در هنر یافته‌ایم احساسات‌مان را به درستی درک کرده‌اند، با ما سخن گفته اند و به حرف‌های‌مان گوش داده‌اند.

طبیعت هم مانند هنر رنج ما را می‌کاهد، با روشی متناقض

که به یادمان می‌آورد همه‌چیز و همه‌مان تابع همان قوانین‌ایم. رشد می‌کنیم، بلوغ و کشمکش را تجربه می‌کنیم و نهایتا می‌میریم.

هنگامی که به چیزی بزرگتر از خود طبیعت فکر می‌کنیم، با این واقعیت مواجه می‌شویم که چیزها کمترین اهمیت را دارند.

وقتی به آسمان نیلگون کامل نگاه می‌کنیم یا اشعه خورشیدی که بین دو قله کوه می‌درخشد، نگرانی‌های جزیی‌مان ذوب می‌شوند. درک می‌کنیم که در نهایت ما و مشکلات‌مان آنقدر هم مهم نیستند و دانستن آگاهانه این موضوع، نه تنها اضطراب‌مان را از میان برمی‌دارد که آرامشی فوق‌العاده را نیز برای‌مان همراه خواهد داشت.

خلاصه انتهایی

مدارس نمی‌توانند در مورد احساسات ما به ما چیزی بیاموزند. در برابر بزرگترین چالش‌های زندگی را ما را درمانده می‌کنند و برای رسیدن به بلوغ هوشی و احساسی نیازمند بررسی و تحلیل گذشته‌مان‌ایم. پیدا کردن ریشه‌های درد فعلی و نگرش سخاوتمندانه و همدلی‌مان کمک می‌کند تا بار دیگر به این جمله برسیم که خود حرفه‌ای ما ممکن است به طور کامل از طرف دیگران مورد پذیرش واقع نشود اگر رفتار همدلانه‌ای نداشته باشیم.