کتاب دنیای سوفی، رمانی فلسفی و بی منطق

ما کی هستیم؟ برای چه بوجود آمده ایم؟ آیا توده هایی سرگردان در جهانی لایتناهی هستیم؟ یا صرفا غبار و سایه؟ و یا برای هدفی بزرگتر بوجود آمده ایم؟ چه چیزی به این سوالات پاسخ می دهد؟دین یا اندیشه؟ یا شاید هر دو باهم؟

چند سالی می شود که یادگیری فلسفه را آغاز کرده ام. دوستی از علاقه ام به فلسفه آگاه شد و رمانی را به من معرفی کرد به نام دنیای سوفی. گفته می شود این کتاب برای دانشجویان فلسفه ی نویسنده ی کتاب نگاشته شده بود اما هنگامی که متوجه می شود رمان چقدر جذاب شده است دست به انتشار عمومی آن می زند و فروش خوبی هم کسب می کند.

حقیقتش هنوز هم نمی دانم که این کتاب رمان است یا یک اثر در باب تاریخ فلسفه ی غرب. از جنبه ی رمان بودنش بسیار خسته کننده و البته تینیجری است و از جنبه ی فلسفی بودنش بسیار سطحی است. به نظرم این کتاب به درد کسانی می خورد که می خواهند فلسفه را در قالب یک ساندویچ حاضر و آماده بدست آورند و با گاز زدن به آن به تمام فلسفه ی هستی دست یابند. از طرفی شاید برای کسانی که می خواهند یادگیری فلسفه را شروع کنند و یا اینکه ببینند اصلا به سوال های اساسی هستی علاقه ای دارند یا نه مفید فایده باشد اما برای بقیه؟ به نظرم به درد کس دیگری نمی خورد.

ممکن است با خواندن پاراگراف زیر داستان لو برود، اما به نظر نگارنده این امر چندان اهمیتی ندارد چرا که تعلیق های داستان آنقدرها عمیق نیست. بیشتر داستان هایی که در مورد فلاسفه گفته می شود در این کتاب اهمیت دارد.

داستان از جنبه ی خلاقیت اما بسیار زیباست. سوفی دختری نوجوان است که نامه هایی مرموز از فردی ناشناس دریافت می کند. نامه هایی که در آنها در مورد فلسفه وتاریخ آن نوشته شده است. در ادامه سوفی با معلم فلسفه اش، آلبرتو ناکس دیدار می کند. آنها تاریخ فلسفه ی غرب را از فیلسوفان طبیعی یونان، تا ارسطو و سقراط و عصر حاضر دنبال می کنند. درست در زمانی که دو نفر در حال تکاپو در زمانی هستند که متوجه شوند آیا خدایی هست یا نه در می یابند که خودشان نیز مخلوقند. مخلوق ذهن یک نویسنده که دارد رمانی برای دخترش هیلده می نویسد. این گونه توصیف ارتباط طولی میان خالق و مخلوق از نظر نگارنده بسیار جالب و جذاب بود اما نتیجه ای که در نهایت گرفته می شود آنچنان از عقل دور است که به نظر غیر منطقی می رسد. در نهایت سوفی و آلبرتو از دنیای داستان خارج شده و به دنیای واقعی پا می گذارند اما آیا چنین چیزی امکان دارد؟ این رابطه ی طولی ابدا نمی تواند به رابطه ای عرضی بدل شود. هر زمان که مخلوق از حیطه ی اراده ی خالق خارج شود دیگر وجود ندارد. شاید از نظر خواننده این امری وحشتناک باشد که حیات و ممات ما به اراده ای ورای تمام اراده ها وابسته باشد اما چنین است. شاید انسان می تواند آزاد شود از تمام بندهای مادی اما آن بندی که بعد از خلقتش به گردنش نهاده شده را نمی تواند از خود جدا کند. آن بند بندگی. انسان باید آزاد باشد تا بتواند تمام انرژی خود را برای خدمت به کسی که واقعا لیاقت خدمت گذاری و عبادت را دارد صرف کند. همانطور که حتی شیطان نیز می گوید تنها کسی که لایق پرستش است تویی. اما این انسان سرکش با خود چه فکر می کند؟
سرفصل ها: داستان از فیلسوفان طبیعی شروع می شود و با دموکریتوس ادامه می یابد. سپس نوبت به سه فیلسوف بزرگ یونان می رسد یعنی سقراط، افلاطون و ارسطو. پس از ارسطو و به خاطر لشکرکشی های متعدد اسکندر مقدونی، حکومت یونان ضعیف شده از طرفی فرهنگ شرقی که اسکندر با خود به آتن آورده است دوره ای را رقم می زند که به آن هلنیسم می گوییم. بعد از آن وارد دوره ی چند صد ساله و تاریک قرون وسطی می شویم. سپس به مدد اصلاحات اجتماعی برآمده از آمدن علم و دانش از شرق اسلامی، به دوره ی رنسانس راه می یابیم. و بعد از آن به دوره ی باروک می رسیم. دکارت کسی هست که اروپا را از دوره ی باروک خارج می کند و به عصر جدید رهنمون می سازد، لاک فلسفه ی سیاسی، اسپینوزا فلسفه ی اخلاقی و هیوم فلسفه ی علمی عصر پس از باروک را پایه ریزی می کنند. بعد از آن به انقلاب فرانسه و عصر روشنگری می رسیم. کانت، ابرفیلسوف این عصر است که با نظریات انقلابی خود بسیاری از نظرات پیشی خود را نفی، بسیاری را تصحیح و بسیاری نظرات جدید به آن اضافه می کند. پس از کانت به دوره ی رمانتیسیسم وارد می شویم که اندیشه در آن رو به زوال می رود. دیالکتیک هگل اندیشه را دوباره زنده می کند و کی یر کگورد آن را با بی پروایی اشاعه می دهد. و بالاخره می رسیم به سه نظریه پرداز مهم قرن نوزده یعنی مارکس، داروین و فروید. مقداری نیز از فلسفه ی عصر معاصر می خوانیم و با بیگ بنگ کتاب به پایان می رسد.

رمان بسیار تحت تاثیر فلسفه ی اگزیستانسیالیست سارتر است همانطور که در اواخر کتاب هم می خوانیم که هیلده متقاعد شده است از بین تمام فلسفه هایی که با یکدیگر مرور کرده اند فلسفه ی سارتر از مابقی فلسفه ها درست تر به نظرش آمده است. اما این با اصلی که پیشتر هگل آن را بنا نهاده است در تناقض آشکار است و آن این است که هیچ فلسفه ی کاملی وجود ندارد تنها دیالکتیک هست که وجود دارد. فلسفه ها با یکدیگر به تناقض می خورند و بهترین قسمت های هر فلسفه برگرفته می شود و فلسفه ای جدید ایجاد می کند دوباره همان روش تکرار می شود و فلسفه پشت فلسفه می آید و این دیالکتیک تا زمین در چرخه ی هستی در گردش است ادامه خواهد داشت، پس این ایده که نویسنده سعی دارد بگوید فلسفه ی اگزیستانت بهترین فلسفه است محلی از اعراب ندارد کما اینکه امروزه نیز فلسفه های مدرن تر و عمیق تری ارائه شده اند.

همچنین رمان دیدگاهی یکجانبه نگر و فمنیستی به زن دارد. همواره برایم عجیب بود که چرا فمنیست مرد بیشتر از فمنیست زن وجود دارد. اما متاسفانه در بیان دیدگاه فمنیستی هم داستان، از دیدگاه فیلسوفانه خارج شده و بسیار جزمی به قضیه نگاه کرده است. در این که زن ها باید حقوق عادلانه (و نه برابر) داشته باشند شکی نیست اما در اینکه چه کسانی این عدالت را باید برقرار کنند و اینکه ما به جای حذف نگاه جنسیتی به زن و کاهش ارزش او به سوژه ی تبلیغاتی (آن هم برای جامعه ی هدف مرد) درصدد آن باشیم که زن ها و مردها در فیلم روزی روزگاری در هالیوود به یک اندازه دیالوگ داشته باشند اگر ابتذال نیست پس چیست؟ کتاب هرگز حتی این دیدگاه را مورد شک قرار نمی دهد که شاید برابری خواهی که امروز فمنیست ها به دنبال آن هستند در حقیقت چیزی که نیست که واقعا نیاز دارند و شاید چند سال دیگر متوجه آن شوند و نظرشان به کل تغییر کند و به جای این که حقوق برابر طلب کنند، حقوق عادلانه طلب کنند. در یک تیم فوتبال، دروازه بان و مهاجم هر کدام حقوق و وظایف مختص خود را دارند. اگر بخواهیم همه ی افراد مهاجم باشند محکوم به شکستیم در جامعه نیز چنین است اگر بخواهیم همه ی مردم جامعه با هم برابر باشند محکوم به فنا هستیم.

و در مورد سازمان ملل نیز رمان یک دیدگاه کاملا اسکاندیناویایی دارد. کاملا مشخص است نویسنده از سر سیری شکم در مورد صلح و سازمان ملل صحبت می کند و حرف هایی که می زند برای مایی که در غرب آسیا زندگی می کنیم و کمترین تاثیرگذاری از سازمان ملل حتی در حمله ی وحشیانه ی رژیم بعث به حلبچه و سردشت ندیدیم صحبت هایی که می کند به لطیفه ای می ماند که ابدا خنده دار نیست. صلح جهانی چیز خوبی است اما روشش آن چیزی نیست که تحت عنوان سازمان ملل امروز مطرح است.

گفته می شود این رمان متعلق به نوجوانان است اما ابدا این گونه نیست. بعید می داند هیچ نوجوان پانزده یا شانزده ساله ای بتواند تمام مفاهیم آن را درک کند (خصوصا فلسفه ی پیشا افلاطونی را) اما شاید بتوان آنرا به کسانی که میخواهند برای دانشگاه رشته ی فلسفه را انتخاب کنند توصیه کرد. اما آیا خودم به فرزندانم (در آینده) این کتاب را توصیه می کنم؟ بعید می دانم که چنین کنم. اگر شما جهان بینی خود را انتخاب نکرده باشید خواندن چنین کتاب هایی می تواند خطرناک باشد. چرا که به ذهنتان جهت می دهد و اجازه ی انتخاب آزاد را از شما می گیرد. به شخصه ترجیح می دهم منابعی را برای انتخاب جهان بینی انتخاب کنم که جهت دهی فکری خاصی نداشته باشد. پس با تمام نکته هایی که گفته شد می توانم بگویم اگرچه رمان فلسفی است، اما از منطق پیروی نمی کند.

در نهایت هم یادی کنیم از مرد سانسور شده ی اروپا، کسی که یک قاره از گفتن نامش حتی در حد یک رمان اجتناب می کنند تا نکند خاطره ی افرادی را مکدر کنند. مارتین هایدگری که به جرم همکاری با نازی ها (به گفته ی خودش برای جلوگیری از نابودی علم) حتی فلسفه اش را نیز تخطئه کردند و به نام افراد دیگری به ثبت رساندند. مشخصا اگر قرار باشد در مورد اگزیستانسیالیسم کسی را نام ببریم باید در مورد هایدگر صحبت کنیم چرا که سارتر بجز رمان و چند جمله ی قصار چیزی اضافه بر هایدگر برای ارائه به ما ندارد اما عجیب است که سارتر را به عنوان پیش قراول مکتب اگزیستانسیالیسم جا می زنند. به هرحال قلم در کف دشمن است.



مطالب پیشین:

https://virgool.io/@ahmadso/%D9%BE%D9%88%D9%84-%D9%88-%D8%AF%DB%8C%DA%AF%D8%B1-%D9%87%DB%8C%DA%86-%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%A8%D8%A7%D8%A8-%D9%85%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D8%B2%D9%87-%DB%8C-%D9%BE%D9%88%D9%84-%D9%88-%D8%B9%D8%B4%D9%82-dt5xdc47yjnh
https://virgool.io/@ahmadso/%D8%A7%D8%B2-%D8%B1%D8%A7%D9%85%D8%A8%D8%AF-%D8%AC%D9%88%D8%A7%D9%86-%D8%AA%D8%A7-%D9%85%D8%B3%D8%A6%D9%88%D9%84%DB%8C%D9%86-%D8%A7%D9%86%DA%AF%D9%84%DB%8C%D8%B3%DB%8C-e0xxxmrvjuhi