در کار کلام
دوره بازترجمه اصول فسلفه حقّ: بندهای 146، 147 و 148
قبل از شروع: یه سری توضیحات در فایل صوتی دادم. به نظرم مفیده.
و اینکه این متن ترجمه هم به حقّالزّحمه نیاز داره (در مورد مبحث حقّالزّحمه به این متن رجوع کنید).
5859831092273019
IR75 0180 0000 0000 5225 5085 36
Id pay: IDpay.ir/hmosayebi
به نام حمیدرضا مصیبی
بند 146
ب) جوهر [در اینجا، خیر] در این خودآگاهیِ بالفعلاش، بر خود علم دارد و در نتیجه، عَینِ خارجیِ [objekt] علم است. برای ذهن، جوهرِ عرفی، قوانین و قوای آن، از یک سو، در مقامِ موضوع و متعلَّقِ [ذهن]، این نسبت و رابطه را دارند که به عالیترین معنی مستقل هستند - یک مرجعیت و قدرتِ مطلق و نامتناهی که در مقایسه با وجودِ طبیعت ثبات و استواری بیشتری دارد.
یادداشت هگل:
خورشید، ماه، کوهها، رودها و بهطور کلّی، اعیانِ طبیعیِ پیرامونِ ما هستند. در نظر آگاهی، آنها نه تنها از این مرجعیت برخوردارند که بهطور کلّی وجود دارند، بلکه همچنین واجد این مرجعیت هستند که از یک ماهیتِ مشخّص و جزئی برخوردارند، ماهیتی که آگاهی آن را معتبر در نظر میگیرد و در رویکرد خود در قبال آن اعیان، اشتغال به و استفاده از آنها توسط آن [ماهیت] هدایت میشود. مرجعیت قوانین عرفی بینهایت اَعلی است، چرا که چیزهای طبیعی عقلانیتِ [خود] را صرفاً به طریقی کاملاً برونافتاده و منفرد به تصویر میکشند و آن را تحتِ قالبِ تصادف و احتمال پنهان میکنند.
بند 147
از طرف دیگر، ذهن با آنها [یعنی، جوهر عرفی، قوانین و قوای آن] غریبه نیست، بلکه آنها را همچون ذاتِ خود میداند و گواهِ روحِ [خویش] را از آنها دارد، خود را در درون آنها احساس میکند و در میانشان چنان زندگی میکند که گویی در میان عنصری از خویشتن قرار دارد که از خودِ او متمایز نیست - رابطهای که بیواسطه است و حتی از رابطهِ ایمان و اعتماد نیز اینهمانی بیشتری دارد.
یادداشت هگل:
ایمان و اعتماد به شروعِ تأمل تعلّق دارند [/ترجمه نیزبت: ایمان و اعتماد با پدیدارشدن تأمل برمیخیزند] و یک تصوّر و تمایز را پیشفرض میگیرند؛ برای مثال، ایمان به دین شرک غیر از آن است که مشرک باشیم. آن رابطه یا به عبارت بهتر، آن اینهمانیِ فاقدِ نسبت و رابطه که در آن، امر عرفی، سرزندگیِ بالفعلِ [/قدرتِ بالفعل و حیاتبخش به] خودآگاهی است، فیالواقع میتواند به رابطهِ ایمان و اعتقاد، رابطهای با وساطتِ متعاقبِ تأمل و یا بصیرتی بر پایه اصول و دلایل گذر کند؛ این بصیرت نیز میتواند از غایات، جذبهها و ملاحظات مشخّص و جزئی، از خوف و رجاء و یا از پیشفرضهای تاریخی آغاز کند. اما شناختِ کافی از آن به مفهومِ متفکّر [/ترجمه نیزبت: تفکّرِ مفهومی] تعلّق دارد.
بند 148
تمام این تعیّناتِ جوهری [یعنی، قوانین و قوای عرفی] تکالیفی هستند که ارادهِ فرد را مقیّد میسازند، چرا که فرد در مقامِ ذهنی که در بطن خویش نامعیّن است و یا به عبارت دیگر، بهنحوی مشخّص و جزئی معیّن شده است، از آن تعیّنات متمایز است و از اینرو، در نسبتی با آنها قرار دارد که مانند نسبت او است با ذاتِ جوهری خویش.
یادداشت هگل:
بنابراین، آموزهِ اخلاقیِ تکالیف – در معنای عینی آن، نه بدان معنی که قرار بود در اصلِ توخالی ذهنیتِ اخلاقی درک شود، اصلی که در حقیقت هیچ چیز را تعیین نمیکرد (به بند 134 بنگرید) – در رشد و بسطِ نظاممندِ پهنهِ ضرورتِ عرفی وجود [/قرار] دارد که در فصل سوم [از کتاب] به آن پرداخته میشود. تمایزِ میان تصویری که در اینجا ارائه میشود و صورتِ یک آموزهِ تکالیف تنها در این نهفته است که در این فصل، تعیّناتِ عرفی همچون مناسباتی ضروری به بار میآیند [/استنتاج میشوند] و در تک تک موارد لازم نیست اضافه شود که «بنابراین، این تعیّن تکلیفی برای انسانها است». یک آموزهِ تکالیف، در صورتی که علم [/حکمت] فلسفی نباشد، مصالح خود را از مناسباتِ در دسترس میگیرد و شبکهِ روابطِ میانِ تکالیف و تصوّراتِ خودِ [فرد] و [همچنین] اصول، تفکّرات، غایات، سائقها و احساساتِ مکشوف بر عموم را نشان میدهد؛ چنین آموزهای میتواند نتایج بیشتری را که هر کدام از تکالیف با عطف به سایر مناسباتِ عرفی و همچنین، با عطف به صلاح و رأی [شخصی] دارند، بهعنوان اصل اضافه کند. اما یک آموزهِ درونماندگار و منسجم [در مورد] تکالیف چیزی غیر از رشد و بسطِ مناسباتی نیست که به دست مثالِ آزادی واجب شدهاند و بدین ترتیب، در کلِّ ساحتشان، در درونِ دولت، بالفعل هستند.
مطلبی دیگر از این انتشارات
کتاب ها/2
مطلبی دیگر از این انتشارات
وقتی دلت هوای یه سفر تک و تنهایی تو دل طبیعت رو میکنه!
مطلبی دیگر از این انتشارات
به خون جگر شود