در کار کلام
دوره بازترجمه اصول فلسفه حق: بندهای 27، 28 و 29
صدا: سپیده کاظمی (ایلشاد)
بند 27
تعیّنِ مطلق، و یا میتوان گفت، محرّکِ مطلقِ روحِ آزاد (به بند 21 بنگرید) آن است که آزادیِ خود را قصد و طلب کند _ که به آن [آزادی] عینیّت ببخشد، هم به این معنا که آزادیاش به نظامِ معقولِ خودِ روح تبدیل شود و هم به این معنا که این نظام بهطور بیواسطه فعلیت یابد (به بند 26 بنگرید). این امر، روح را قادر میسازد تا لنفسه [آگاهانه و بالفعل]، یعنی در مقام مثال، چیزی باشد که اراده، بهطور فینفسه، همان است. مفهومِ مجرّدِ مثالِ اراده، بهطور کلی، چنین است: ارادهِ آزاد که ارادهِ آزاد را اراده میکند.
بند 28
فعّالیت اراده مشتمل بر این است که تناقضِ میان ذهنیت و عینیت را حفظ و رفع کند، غایاتش را از ذهنیت به عینیت انتقال دهد[1] و در عین حال، در این عینیت با خود بماند. این فعالیت غیر از طریقِ آگاهی است (به بند 8 بنگرید) که در آن، عینیت تنها بهمنزله فعلیتِ بیواسطه حاضر است. آن [فعالیت اراده]، رشد و بسطِ ذاتیِ محتوایِ اصلیِ مثال است (به بند 21 بنگرید)، رشد و بسطی که در طی آن، مفهوم به مثال (که در ابتدا مجرّد است) در قالبِ تمامیّتِ یک نظام عینیّت میبخشد. این تمامیّت که خود یکی از عناصر ذاتی مثال است، از تقابل میان غایتِ صرفاً ذهنی [از یک سو] و تحقّقِ آن [از سوی دیگر] مستقل است، و در هر دوی این صورتها، یکسان است.
توضیحات مترجم:
انسان هنگامی که در مقام آگاهی قرار دارد، جهان را بیواسطه پیش روی خود مییابد، اما در مقام اراده، تلاش میکند جهان خارج را مطابق با آنچه خود درست میداند، شکل دهد. در مقام آگاهی، میان ذهن و عین جدایی وجود دارد، اما از آنجا که اراده در تلاش است غایاتش را عینیت بخشد، جدایی میان عین و ذهن را حفظ و رفع میکند. این فعالیتِ اراده همان فعالیتِ مفهوم است. مفهوم آن وجودی است که با عملِ خود به خود فعلیت میدهد. اراده نیز مثالِ مفهوم است که در ابتدا به صورت مجرّد وجود دارد و باید با عملِ خود، خود را محقّق سازد.
بند 29
بهطور کلی، حقّ آن موجودیتی [dasein] است که موجودیتِ ارادهِ آزاد باشد. بنابراین، حق، بهطور کلی، آزادی است در مقامِ مثال[2].
در تعریف کانت از حقّ (به پیشگفتار «نظریهِ حقّ» کانت بنگرید) که مقبولِ همگان افتاده است، عنصرِ اصلی این است: «محدودساختن آزادی یا ارادهِ مستبدِ من بهگونهای که بتواند تحتِ قانونیِ عمومی، در کنار ارادهِ مستبدِ دیگران زندگی کند». از یک سو، این تعریف صرفاً حاوی یک تعیّنِ سلبی است: محدودسازی؛ و از سوی دیگر، حاوی [عنصری] ایجابی است: قانونِ عمومی و یا بهاصطلاح «قانونِ عقل»، [یعنی] توافق میان ارادهِ مستبد یکی با اراده مستبد دیگری – امری که صرفاً همارزِ اصلِ آشنای اینهمانیِ صوری و اصلِ عدمِ تناقض است. این تعریف از حقّ تجسمِ نگاهی است که بهطور خاص پس از روسو غالب شده است و بر طبق آن، چیزی که باید پایهِ اصلی و نخستین باشد، نه ارادهای است که در مقامِ ارادهِ معقول بهنحو فینفسه لنفسه وجود دارد و نه روح در مقام روحِ صادق و حقیقی، بلکه اراده و روحی است که در مقامِ یک فردِ مشخّص وجود دارد، [یعنی] در مقامِ ارادهِ یک انسانِ متفرِّد در استبدادِ مختصِّ خودش. زمانیکه این اصل پذیرفته شود، امرِ معقول، بدون شک، فقط میتواند بهمنزله حدّی بر آزادی موردِ بحث ظاهر شود، بهمثابه امرِ عمومیِ صوری و خارجی و نه همچون عقلانیتی درونماندگار. این نگاه که خالی از هرگونه تفکّرِ نظری است و بطلانِ آن توسطِ «مفهومِ» فلسفی اثبات میشود، در اَذهانِ آدمیان و در عالمِ واقع، تظاهراتی [/پدیدارهایی] خلق کرده است که ماهیتِ خوفناکشان تنها با بیمایگی افکاری که بر رویشان بنا شدهاند، همتراز است.
[1] منظور این است که به غایات ذهنیاش عینیت ببخشد.
[2] برای فهم این دو جمله باید دیالکتیک هگل را در نظر داشته باشیم: امر عمومی (مفهوم) به خود تشخص (یا موجودیت) میبخشد و سپس به سوی خود بازمیگردد (مرحله تفرد). مثال، تمامی فرآیندی است که مفهوم ضمن آن به خود فعلیت میبخشد، از زمانیکه مفهوم صرفاً بهطور بالقوه وجود دارد تا انتهای فرآیند که مفهوم به فعلیت کامل دست مییابد. حق، مثالِ آزادی است. حال اگر بپرسیم، حق چه موجودی است، هگل جواب خواهد داد، «موجودیتِ ارادهِ آزاد». مفهومِ ارادهِ آزاد، زمانیکه در قالب یک نظام (مجموعهای از نهادهای نظاممند) موجود میشود، این موجودیت را حقّ مینامیم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
کتاب را نخوانیم،کتاب را اقامه کنیم!
مطلبی دیگر از این انتشارات
علی دایی ،خداداد عزیزی و توی دروازه
مطلبی دیگر از این انتشارات
دوره بازترجمه اصول فلسفه حق: بندهای 1 و 2